-
35
شنبه 30 مردادماه سال 1389 01:21
نچ! اینجوری فایده نداره !! یعنی فکر می کنیم که فایده داره ولی نداره!...
-
34
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 01:58
بر خلاف آن که همه فکر می کنند یک زن ممکن است عاشق پول یا ظاهر یا رفتار یک مرد شود ، زن همیشه عاشق قدرت مرد می شود و در نهان خودش نمی تواند به مردی عشق بورزد که به قدرتش ایمان ندارد... /دالان بهشت/
-
33
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 01:00
محبت از جنس خداست ... خودش رو نمی شه دید .... باید از رو آثارش ببینی ... حتی اگه اون آثار ترشح هورمون باشه ... * ولی این دیگه عین بی عقلیه که معلول رو مسبب علت بدونی !
-
32
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 00:40
برای یک زن،تنها وقت هایی ضعف مایه ی آرامش است . وقتی که باعث پناه بردن تو به آغوشی گرم و مطمئن باشد که در پناهت گیرد و حمایتت کند.
-
31
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 01:30
همه چیز در این دنیا فراموش می شود ، تغییر می کند و از بین می رود ؛ غیر از تسلط شیرین جان و روح آدم ها بر یکدیگر... اثری که از این سلطه بر جان دیگری باقی می ماند ، تغییر ناپذیر و پایدار است . /دالان بهشت /
-
30
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 01:26
لذت بردن از نادانی بهایی بسیار گزاف دارد...
-
29
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 01:58
وقتی همه چیز آماده است و آدم از داشتنش مطمئن، اعتماد به نفس احمقانه ای به وجود می آید که انسان را از بین می برد ...
-
28
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 23:09
می خوام دوباره بنویسم ... شاید این بار با تجربه هایی بیشتر ... پخته تر... شاید این بار کمتر از خیال و وهم بنویسم ... با دیدی کمی باز تر و البته انسان هایی واقعی تر...
-
همین!
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 21:23
http://dateinmarsh.blogspot.com/2010/05/blog-post_9062.html
-
۲۷
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 00:23
ملت ناز کش دارن هوار هوار !!! اونوقت ما با یکی که قهر می کنیم ، ده روز طول می کشه تا طرف تازه بفهمه که من باش قهر کردم !!! بس که این نیش ما تا بنا گوش بازه به خدا!!!
-
۲۶
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 17:32
قمار یعنی همین دیگه رفیق ! یا تو می بری یا من می بازم ! اگه یه موقعی هم خدای نکرده حواسم نبود و من بردم ؛ نگران نباش ! حتما می تونم یه جوری ثابت کنم که تو جر زدی !! * فکر کنم خدا ستاره ها و آسمون شبش رو کلا برای این آفریده که اگه یه موقع کسی دلش گرفت بره بشینه و هی بهش زل بزنه و بفهمه که چقدر بزرگه .... دلش آروم بشه و...
-
۲۵
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 01:12
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره ام از روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست کمر کوه کم است از کمر مور اینجا نا امید از در رحمت نشو ای باده پرست.... *مسابقه ! مسابقه !!! اگه کسی ادامه ی این غزل رو پیدا کنه و بنویسه یه جایزه ی خوب داره !!! **خوشحالیه...
-
۲۴
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 00:06
باز کن پنجره ها را، که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد و بهار روی هر شاخه ، کنار هر برگ شمع روشن کرده ست. همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده ست ودرخت گیلاس هدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ، ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت ؟ برگ ها...
-
۲۳
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 15:27
شنیدم که از نعمت های بهشت یه تلویزیون LCD ـ 50 اینچ و یه کاناپه ی بزرگ جلوش با یه آرشیو فیلمه که می شه 24 ساعت ( شبانه روزه بهشت چند ساعته ؟!) روش لم داد و هی فیلم دید و تموم هم نشه !!! برم تحقیق کنم ببنیم اگه این دروغه و منبع روایت ـ معتبر نداره ، بی خودی عمر و وقت خودمو تلف نکنم !!!( البته نیس حالا من دارم تمام...
-
۲۳
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 16:50
خدا زیر چشمی نگاهم می کنه... بر میگردم ببنمش؛ روشو اون ور می کنه ...انگار که اصلا منو نگاه نمی کرد و هواسش به من نبود...گاهی هم خودشو مشغول نشون می ده...چه می دونم!! به مشکل این همسایه یا گرفتاری اون دوست !...اون قدر که اصلا حتی یه ذره هم فکر نکنم داشته منو نگاه می کرده !... ولی من با هوش تر از این حرف هام ! می فهمم...
-
۲۲
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 20:55
غم نهفته ی عظیمی در این هست که بدونی روز هایی که داری می گذرونی بهترین روز های زندگیته ! این یعنی اینکه روزهایی هست که تمام چیز هایی که الان داری دونه دونه و یا شایدهم یک جا از دست می دهی ...روزهای که غم های بزرگی را به همراه دارن ... روز هایی که خیلی بیش تر از توانت سخت هستند ... اما بی خیال به فردا ؛دم را در می یابی...
-
۲۱
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 20:14
آره دیگه !.... دخترا کلا همینن !! وقتی موهاشون بلنده ؛ هی می گن می رم کوتاه می کنم !! بعد که موهاشونو کوتاه می کنن؛ دلشون برای موهای بلندشون تنگ می شه !... *سرم سبک شد ...:)
-
۲۰
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 23:47
خب هر مادری برای دخترش آرزو داره دیگه !!! برا همین حق می دم به مامانم که وقتی می آد و می بینه که عروسک خواهر کوچیکترم رو گرفتم بغلم و مدار ۲ بهش یاد می دم و هر قسمتی رو که یاد گرفت ، یه دور قربون صدقه اش می رم ؛ افسردگی مزمن بگیره دیگه !!!
-
۱۹
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 20:47
هر چقدر هم که فکر می کردم ؛ هرچه قدر هم که زوووووووووووووور می زدم ؛نمی تونستم احساس الانم رو به این پاکی و قشنگی و سادگی و صداقت بیان کنم !!!
-
۱۸
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 20:29
همه ی عمر ما به کلنجار های احمقانه ای می گذره تا بالاخره فرسوده و تنها به آخر خط برسیم !
-
۱۷
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 23:06
دو هنگام است که حرفی برای گفتن نیست ! یکی در هنگام تهی بودن ؛ دیگری در هنگام ـ سر ریز...
-
۱۶
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 23:12
1.نه تنها از روی مقاله ی یارو که احتمالا حاصل یه عمر زحمت کشیدنش بود، کپی، پیست کردم ؛ بلکه مقاله ی بنده خدا رو به چنان گندی کشیدم که فکر کنم الان پلیس اینتر پل به خاطر این جنایتی که در حق دانش بشری کرده ام ، دنبالمه !!! 2. به یکی از بچه ها می گم این معلم حل تمرینه خیلی آدمه با کلاسیه ! من روم نمی شه برم بهش بگم که من...
-
۱۵
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 02:16
من اگر رئیس راهنمایی رانندگی بودم ؛ رانندگی رو برای پیرمرد های بالای ۶۵ سال ممنوع می کردم !! فکر کنم نصف مشکل ترافیک ما حل بشه با این کار ! میزان مرگ و میرمون بر اثر سکته ی قلبی و مغزی هم کم می شه ! آخه این ها رو که نمی شه زد ! یا خودشون سکته می کنن پشت ماشین !! یا طرف مقابلشون رو سکته می دن !
-
۱۴
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 21:58
همیشه هر وقت می خواست بخندد ؛ به او نگاه می کرد تا ببیند او چه می کند ! اگر او می خندید، این هم از ته دلش می خندید و اگر او نمی خندید ، خنده بر لبان این از بین می رفت ... به نظرش هرچیزی که او به آن می خندید بسیار با مزه می نمود و هرچیزی که او به آن نمی خندید شایسته ی طعنه و کنایه و تحقیر ... او اما موقع خندیدن به کسی...
-
۱۳
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 22:13
بهش می گم مینیمال خیلی دوست دارم ولی استعدادش رو ندارم ! می گه کاری نداره که ! یه متن ده خطیت رو یه خط یه خط تو ده تا پست بذار !!! بهم میگه که کاش صدای استاد رو ضبط می کردم ! میگم : آره !!!!! صداش خیلی خوبه !!! میگه : من برای جزئیات درس می گم !!! چقدر خوبه که این جا هیچ کس نیست و من می تونم با خیال راحت بیام هی برای...
-
۱۲
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 21:35
الان که دارم فکر می کنم می بینم علاوه بر آرشیو ِ وبلاگت تمام لینک هات رو با آرشیو هاشون خوندم !!! خلاصه حسابی بابا ی وبلاگت رو در آوردم دوست عزیز !
-
۱۰
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 00:31
مادر خطاب به پدر :پاشو کمکم کن خونه رو تمیز کنیم !! پنجره ها و در و دیوار خیلی کثیف ان !!خسته شده ام !!!!!!! پدر : بذار یه ماه دیگه برای عید تمیز می کنیم !!! تا اون موقع هم که نه برای من می خواد خواستگار بیاد نه برای تو !!! * یعنی این بابام یک الگوی واقعیه برای من تو زندگیم !! ** خدایا من فعلا بیدارم ! تو برو بخواب !...
-
۹
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 14:21
الاغ ـ خوب و نازنین سر در هوا سم بر زمین یالت بلند و پر مو دمت مثال جارو یکمی به من سواری می دی ؟! * واین چنین بود که از بچگی به ما یاد دادن حتی الاغ رو هم می شود خر کرد !!
-
۸
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 19:57
چراغ افروخته؛ چراغ نیفروخته را بوسه داد و رفت ...
-
۶
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 10:14
کلاس های دانشگاه ما تو دو تا دانشکده ی جدا از هم بر گزار می شه ! دانشگاه برای راحتیه دانشجو ها (!) یه سری اتوبوس گذاشته که بچه ها رو جابه جا کنن ! دقت کنین ! این اتوبوس ها فقط برای دانشجو هاست ! و افراد داخلش مطلقا دانشجو و قشر تحصیل کرده ی جامعه هستن ! می خواستم از دانشکده ی پایین بیام بالا ! سوار اتوبوس بودم ! یه...