یکی از درد هایی که مثل طوفان از راه می رسه و می تونه در چند لحظه یه زن رو نابود کنه ، "ترس از دست دادنه "....
ترس از دست دادن عزیزی که شاید الان مثلا کنارش نشسته یا زل زده تو چشماش یا دارن با هم می خندن یا چایی می خورن اما یهو این ترس میآد سراغش "که نیاد اون روزی که نباشی کنارم عزیزم .... "
اگه اون روز بیاد چه کنم ؟... چه جوری تحمل کنم نبودنت رو وقتی بودن به این شیرینت رو تجربه کردم ... جای خالیت رو چه کنم ؟... این خاطراتت رو چه طور بتونم لحظه ایی به یادم نیارم ؟... چه جوری این نگاه رو ، این لبخند رو ، این حس خوبه این لحظه رو فراموش کنم ؟ .... با چه ترفندی دلم رو تسکین بدم ؟...آه.....
و همین طور سقوط می کنه! این میشه که یهو هاله ای از غم می دوه توی نگاهش ! یا چشماش در اوج خنده پر اشک میشه!
رگه های ظریفی از درد ، در تمام لحظه های یه زن هست ... سخته درک کردن همشون!
کاش هر کسی موقعیتش رو تو زندگی بقیه بفهمه ... بفهمه که دقیقا کجای زندگیه یه نفر وایساده! نه خودش رو کمتر ببینه، نه بیشتر !...