رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

خواب

سلام !!
 

گاهی اوقات بعضی جمله ها  یه روز تمام حالت رو می گیرن !! چون دلیلی هم نداری که در مقابل اون جمله ها دل خودت رو آروم کنی ...هی  با خودت درگیر می شی !!

یادمه سال اول دبیرستان معلم انشامون این موضوع رو داد و گفت براش یه انشا بنویسد :



خواب ها همیشه از ارتفاع ساده لوحی خود می افتند و می میرند .... 

 

 

 

من نمی فهمم که منظور از خواب ها آدم های خواب رفته و غفلت زده است  یا نه ! این جا یه انسان نمایی پدیده ها داریم و منظور از خواب ها؛ همون رویا ست . 

ولی تا اون جایی که یادمه فکر م می کنم منظور معلممون قسمت دوم بود . 

می دونی قسمت دردناک این جمله چیه ؟! 

مردن خواب ؛ اون هم به خاطر افتادن از ارتفاع ساده لوحی ! 

همیشه فکر می کردم خواب خواسته ی قلبیه آدمه !! خواسته ی قلبی شاید صادقانه؛ به دور از اعتراضات آینده نگرانه ی عقل باشه ...اما ساده لوحانه نیست !!!!!  

یا حداقل من نمی تونم قبول کنم که ساده لوحانه است و این برای این نیست که اعتماد به نفس فوق العاده ای دارم ....برای اینه که به خواب هام وابسته ام ...چون فکر میکنم اون هام نعمت های خداوندی هستند برای آدم هایی مثل من که اگر نمی تونن چیزی رو داشته باشند ...حداقل در خواب شیرینی داشتنش رو حس کنند  !!! اما نمی تونم قبول کنم که ساده لوحانه است ! والبته دلیلی هم برای ردش ندارم چون تا حالا بار ها شده که خواب دیدم ولی خب واقعیت پیدا نکرده ...

 

 

 

پی نوشت : 

 

۱.  زندگی افتاده رو دور تکرار ...خونه / دانشگاه ...خونه/دانشگاه ...خسته شده ام!!!   

 

۲. دوستان بنده رو دعا بفرمائید.....

 

چون دوست دل شکسته میدارد دوست ...

 

 

مرد را دردی اگر باشد خوش است  

 

درد بی دردی دوایش آتش است ... 

 

 

 

می گن بت پرستی گناهیه که سخت بخشیده می شه چون غیرت معشوق رو بر انگیخته ... 

من فکر میکنم قشنگ ترین قسمت عشق ،همین غیرته .نمود کامل از چیزیه که گفتنی نیست ... 

 

 

پی نوشت : 

۱. من و سما امروز سر کلاس انقلاب، در حال نقطه بازی (که آخرش هم من باختم !!) و آهنگ گوش دادن به این نتیجه رسیدیم که هیچ دوستیی،دوستیه دبیرستان نمی شه ... 

هیچ جای دنیا اون بی قیدی و راحتی و صداقت دبیرستان رو نداره  ... 

 

۲. دوستان دبیرستانی که این جا رو می خونید: ۲ تا قرار بذارید !! یکی این که بریم الهه رو ببینیم ( چون حاج خانوم از مکه اومده و زشته نریم ببینیمش !!) دوم اینکه یه روز با هم بریم جایی!!! 

 

۳. هنوز کسی نفهمیده شاعر اون شعری که دو پست قبل پرسیدم کیه ؟

شوق

اولئک یجزون الغرفه بما صبروا (آیه ی 75 سوره ی شعرا)

تفسیر:

خداوند بخشش بسیار به بندگان مومن خود کند و اندک شمارد و عبادت اندک بندگان را می پذیرد و بسیار می شمارد .در آثار نقل است که مومنان چون خداوند را بینند ابتدا حق بر ایشان سلام کند ، دو دوست که پس از فراق بهم رسند ابتدا آن یکی سلام کند که شوقش زیادت بود ، و خداوند فرماید : شوق نیکان به لقای من بسیار است ولی شوق من به لقا آنان بیشتر است !

                                        

و عباد الرحمن الذین یمشون علی الرض هونا(آیه ی 63 ، شعرا )

تفسیر:

در این جهان هزاران عبد الرحمن و عبدالرزاق و عبدالوهاب بینی که یکی عبد الله نبینی ، بلی بنام بینی ولی به معنی کم بینی ، بندگی آنان به نصیب آمیخته و به حظ ّْ خود آلوده ، او را که حق را به نصیب طلبد یا پرستد بنده ی نصیب است نه بنده ی ا و.

                                          تفسیر عرفانی قرآن /خواجه عبدالله انصاری

پاورقی : همین الان که این ها رو می خونم دلم پر میکشه ...نمی دونم اون دنیا با آتش حسرت می خوام چی کار کنم ؟؟؟!!

یه چیز دیگه : تا حالا حس کردی که بعضی از خاطره ها مزه دارند ....این آهنگ "dance of leaves" برا من یه سری خاطرات مزه دار رو زنده می کنه !!

 

یکدل ..

 

 

 

با من صنما ، دل ، یکدله کن 

 

گر سر ننهم ، آنوقت گله کن ....   

 

 

 

پی نوشت : ۱.کتاب فرا تر از بودن  از کریستین بوبن واقعا عالیه !!کتاب با یه شروع طوفانی شروع می شه ..من که میخکوب شدم !!

  

۲.کسی می دونه شاعر این شعر کیه ؟ : 

مثل باران چشمهایت دیدنیست / شهر خاموش نگاهت دیدنیست/زندگانی معنی لبخند توست / خنده هایت بی نهایت دیدنیست ...... 

خیلی ساده و قشنگ احساسش رو بیان کرده ...

 

 

روسری آبی

" می گویند چشم ها و صدا در بدن بیش تر از سایر اعضا به روح نزدیک هستند. نمی دانم که آیا این حرف حقیقت دارد یا نه و یا حقیقت نهفته در آن چیست ، می دانم مرگ مانند دزدی که به گنجی می زند حریص است و با سرعت هر چه تمام تر می بلعد . در یک هزارم ثانیه چشم ها تهی می شوند و صدا خاموش ، پایان، پایان، پایان.

وقتی گوشی تلفن را بر می داشتم در دم صدایت را تشخیص می دادم . می توانم بگویم ،باید بگویم: صدایت را با حس لامسه ، پیش از هر ادراکی ، تشخیص می دادم . صدایت خیلی خیلی پیش تر از کلمه هایی که در بر داشت با من سخن می گفت صدایت مطلبی استثنائی و با ارزش را  به من می گفت. مطلبی با ارزش : زندگی ادامه می یابد ، زندگی مانند خنده ی تو هیچ گاه پایان نمی یابد – مانند صدای تو در زمان حیاتت که حتی در سکوت هم برای من محسوس است ."

                                                                برگرفته از کتاب فراتر از بودن نوشته ی کریستین بوبن

 

 

نوشته ی بالا رو خیلی دوست دارم ..دلیلش رو هم واقعا نمی دونم ...ولی برای من هم صدای کسانی که دوستشون داشتم (محض صداشون)خیلی بیشتر از حرف هایی که میزدند به دلم می شست .

 

 

پاورقی :

یه روسری آبی برام خریدن ، کلی ذو.ق کردم و خوشحال شدم ...هی بالا و پائین می پریدم و از سرم بازش نمی کردم . یه دفعه  دیدم مامانم یه جوری نگام می کنه . گفتم چرا این جوری نگاه می کنی ؟! گفت یه لحظه حس کردم 4 سالته !! می خواستم بغلت کنم ! .....

......و من باز حسرت خوردم که چرا اینقد زود بزرگ شدم ..... 

چقد حوب بود اگه همیشه ورد زبون و دلم بود:

    

 

 

توکل بر او که توکل را به من آموخت ..... 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاورقی : ۱. صندلی سبز (‌ساخته ی کمال تیریزی  ) قسنگ یود !! 

 

 ۲. چه حسی بهت دست می ده وقتی تکلیف فیزیک که ۲ روز براش زحمت کشیدی رو در آخرین لحظاتی که می خوای تحویل بدی گم کنی !!! بعد یه دلت تو تالار رجب بیگی پیش صندلی سبز و کمال تبریزی باشه ....یه دلت پیش برگه های نازنینت !!! 

...تو ...

خوب یا بد ؛ 

تو مرا ساخته ای  

تو مرا  

         صیقلی کرده  

                              و پرداخته ای    

                                                      (حمید مصدق)

سکوت

 

 

هنگامی که یک دوست اندیشه هایش را با شما در میان می گذارد،از گفتن " نه " می هراسید ، و نیز "آری" را از او دریغ می دارید . و هنگامی که او غرق در سکوت خویشتن است . دلتان همچنان به دل او گوش می دهد ؛ زیرا در دوستی و همدلی ، همه اندیشه ها ، همه ی خواستن ها، همه ی انتظار ها ، بی حضور کلمات ، و با حضور شادمانی و سر مستی پنهان زاده می شوند و تقسیم می گردند .

                                                                           جبران خلیل جبران

   پ.ن.1: من این حس رو تا حالا چندین بار تجربه کردم ....در سکوت به صدای دل یک دوست گوش دادن ....

   پ.ن.2: کلی حرف داشتم که به مهتاب بزنم ...ولی ...اصلا وقتی دیدمش ...وقتی تو چشماش نگاه کردم ...حرفم نمی اومد .....با خودم گفتم آخه چی بگم ؟!!!....دلم می خواست تو سکوت به صدای دل من گوش بده ....انصا فا هم این کار رو انجام داد !!!

   پ.ن . 3:  من هنوزم منتظرم یکی به من کتاب برای شروع " کلام " معرفی کنه ....

آخه بچه ....!!!

سلام !!! 

یه ضرب المثل قشنگ هست که می گه :به کاری که با تو کار نداره ؛ کار نداشته باش!! 

    

 

حالا حکایت برق خوندن منه !!! 

  

 یکی نیست بگه :  آخه بچه !! آبت نبود ....نونت نبود ....آخه چه مرگت بود که رفتی سراغ کاری که از پسش بر نمی آی؟!!  

 

پاورقی: مهتاب رو دیدم ....

 

 

سبکبال...

سلام !!!

محدثه تایپ میکنه !!!

هنوز هم، حال من خوبه .....

چه حس خوبیه وقتی بفهمی کسی تو رو دعا کرده ....

......

می روم خوش به سبکبالی باد

همه ذرات وجودم آزاد

همه ذرات وجودم فریاد!....

پاورقی : می خوام شروع کنم " کلام"  بخونم ...اگه کسی پیشنهادی برای کتاب داره ، به طور خیلی گرمی استقبال می کنم ... :)