رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

104

یه موقع هایی دلت می سوزه ، از  ته تهش! 

معنی کلمه ی "ای کاش" و "حسرت" با تمام وجود حس می کنی ! 

و اون حسرت ، در اون لحظه ی خاص،

 چنان داغی رو دلت می گذاره که اگه صد سال هم بگذره و به ده برابرش هم برسی ،

 بازم اون داغ نه تنها سرد نمی شه ! بلکه بیش تر جون می گیره !

103

سرُم دستم بود که گیر دادم می خوام برم دستشویی ! مامان کمکم کرد که بلند شم و راه برم که سرم گیج نره ! دم در دستشویی گفتم دیگه خودم می تونم و سرم رو از دستش گرفتم . به محض اینکه در دستشویی رو بستم ، یهو دیدم خونم برگشته تو لوله ی سرم !وحشت کردم از دیدن او همه خون که از تو رگم راه افتاده بود و می رفت که برسه به کیسه ی  اصلی ! اونقدر که دستم می لرزید و هیچ کاری نمی تونستم بکنم ! حتی  اینکه در دستشویی رو باز کنم ! با وجود اینکه می دونستم که اتفاقی نمی افته و تو این بیمارستان بالاخره یکی به دادم میرسه ! خلاصه به زحمت در رو باز کردم و مامان رو صدا کردم و کمکم کرد که بخوابم و پرستار رو صدا کرد !


مقصود از تعریف این ماجرا مرثیه خونی نبود که بخوام یه سر ببرمتون کربلا ! منظور این بود که اون موقع واقعا حس کردم این منی که هی از عقاید و احساساتش حرف می زنم ،زندگی و وجودش به همین یه تلمبه و چهار تا قطره خونی که یهو بی هوا راه می افته تو لوله ی سرُم بسته است... که این بدنی که اینقد تو درس های بیو می بینی عجب عظمت پیچیده ایست ،همه ی این عظمت به چه تار مویی زنده است ...


102

حتی وقتی مریضم ،

 هیچ درمانی مثل دیدن تو نیست .

101

لعنت به ساعت های بعد از جدا شدن از تو ! لعنت !!!

100

سخت ترین کار دنیا، زن و ایرانی را، توام بودن است !

چون نه تنها محدودی ، نه تنها کلاس و شعور "عموم" مردهای ایرانی پایینه و نه تنها باید توهین و تحقیر رو عملاو لفظا، تحمل کنی ، بلکه درد هم می کشی از این که می بینی یه عده که هم جنست ان ، مغزشون کم کم داره فاسد می شه ! ... 

یادشون میره که چه دنیای بزرگی ان ! چقدر خدا با ظرافت روشون کار کرده ! و هرچقدر ظاهرشون زیباست، درونشون هزاران برابر زیباتره ! یادشون می ره که آتش خدان که زمین رو گرم کنن!

کم کم ، ظاهرشون می شه عروسک ولی درونشون خالیه خالی ! احمق می شن و بازیچه ی دست "یه عده" مرد احمق تر !

99

اون لحظه که نسیم خنک می خوره تو صورتت و لابه لای موهات می پیچه رو تصور کن ! ...


دیدنت از اون خیلی بهتره ...

98

شب ها ، نصفه شب ها ، مخصوصا مواقعی که هجوم فکر و خیالت ، خواب رو ازم می گیره ، زمزمه کردنش ، عالمی داره واسه خودش ... :


ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن"  سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
 
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم...

97

زندگی رو نمیشه گدایی کرد ! باید بدستش آورد...

96

گفته بودم محبت رو دوست دارم ؟ محبتی که بین دو نفر ، مثل یه ریسمان محکم باشه! که دو طرف دو سر این ریسمان رو محکم نگه  داشته باشن که هم دیگه رو گم نکنن تو این دنیای شلوغ و در بر هم .  که قلبشون به این ریسمان و آدمی که اون سر ریسمان آروم شه !

نه محبتی که یه طرف ، صبح به صبح کاسشو بگیره دستش و بره بشینه سر راه اون یکی، که محبتش رو سکه سکه کنه و بریزه تو کاسه ی این بابا!

باید دلت رنگی بگیره!

- شب ها که به آسمان نگاه می کنی ، چون من در یکی از ستاره ها هستم و چون من در یکی از ستاره ها می خندم ، پس برای تو مثل این است که همه ی ستاره ها می خندد. تو ، فقط تو، ستاره هایی داری که می توانند بخندند!

و باز خندید.

- و وقتی تسلی پیدا کردی ( آدم همیشه در هر غمی تسلی پیدا می کند) از اینکه با من آشنا شده ای خوشحال خواهی شد. تو همیشه دوست من خواهی بود . و تو با من خواهی خندید. و گاهی همین جور بی خیال، برای تفریح، پنجره ات را باز خواهی کرد ...و دوستانت از اینکه می بینند تو به آسمان نگاه می کنی و می خندی تعجب خواهند کرد . ان وقت تو به آن ها خواهی گفت :" بلی ، ستاره ها همیشه مرا می خندانند!" و آن ها خیال خواهند کرد که تو دیوانه شده ای . می بینی چه کاری دستت داده ام!....




*مسلما لازم نیست که بگم از کجا...

**مثل همین هوا !...