رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

تو را من چشم در راهم ...

گرم یاد آوری یا نه  

 

 من از یادت نمی کاهم ... 

 

 

  

 

حاشیه : 

 

*آقا من اصلا حوصله ی درس خوندنم نمی آد !! یکی به من هشدار بده که اگه در س نخونم می افتم !!!......البت اگه دلتون می خواد ! 

  

**هرکه از یار تحمل نکند             یار مگویش  

    هر که از عشق ملامت نکشد     مرد نخوانش  

     

       به جفائی و وفائی نرود عاشق زار.....

قاتل توئی؛ خدا ببخشه گناهاتو !!!

 

خدایا  

پروردگارا  

ازت عاجزانه خواهش می کنم که اگر زمانی زبان من به دروغ و تهمت و افترا باز شد ...من رو در دم لال کنی !!! 

لال شدن در این دنیا خیلی بهتر از حسرت خوردن در اون دنیا ست که  :   

 

....و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا .(سوره ی نبا آیه ی ۴۰ ) 

 

 

 

پی نوشت : 

*داریم همدیگه رو به گند می کشیم ها!!!!  بریم ببینیم به کجا می رسیم ! 

 

**امروز یک هو با شیما توی کتابخونه فنی تصمیم گرفتیم بریم آب طالبی بخوریم !(منشا این تصمیم هم ماژیک من بود که بوی طالبی می داد !!)  همه ی وسایلمون رو ول کردیم توی کتابخونه رفتیم دور انقلاب دو تایی؛ یخ در بهشت طالبی خوردیم !!! بعد هم که ناهار و بازی فوتبال و .....خلاصه خیلی درس خوندیم !!

 

بدون تیتر !!

 

این پست فقط در راستای اعلام هیجان قبل از فوتبال ایران- کره است و هیچگونه ارزش دیگری ندارد !!!(نه که حالا پست های قبلی خیلی ارزش داشت!!!

  

خدا کنه ببره و به قول مهتاب یه ذره این هیجان ملت خالی شه دست از سر این انتخابات و فحش وفحش کاری بر دارن !

 

 

یه چیز دیگه :  

۲ تا پسر الان نشستن کنار دست منو هی میگن این دختره اسکله !! فکر هم می کنن که من نمی شنوم !!!ولی من که می شنوم!!

یه موقع هایی ...

 

یه موقع هایی واقعا ً

عمیقاً

از ته ته دلم

می خوام که بپرم و روی ماه خدا رو ببوسم ....

یه موقع هایی واقعا  دلم می خواد که خدا رو سخت  تو آغوش بگیرم...

  

 یه موقع هایی دلم می خواد که سرم رو بذارم روی زانوی خدا و گریه کنم و بگم : غلط کردم !  

 

 

    همین دیگه ...! 

پاکی...

 

 

 

در جوانی پاک بودن ؛ شیوه ی پیغمبر است . 

 

 

 

 

 

 

گند زدم به جوانیم رفت .... :( 

 

 

پی نوشت : 

*یه سوالی !!  

 آدم اون دنیا هم بره با همین اسم صداش می کنن ؟!  یعنی اسم آدم تا تهش با آدمه ؟  

 

** همیشه قبل از اینکه آدم ها رو بشناسم و دوست بدارم اسم هاشون رو دوست داشتم !همیشه هم اسم خیلی خوب یادم می موند !مثلا طرف بعد از ۵-۶ سال می بینه من رو ...قیافه اش یادم نیست ها ولی اسمش یادمه !

 

 

 

 

 

 

 

آشنایی با شور ؟ / و جدایی با درد ؟

چه کسی می خواهد

من وتو ما نشویم

خانه اش ویران باد !

 

من اگر ما نشوم تنهایم

تو اگر ما نشوی ،

-         خویشتنی

   

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز بر پا نکنیم

   از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم  

 

 

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند

 

 

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی بر خیزد ؟

چه کسی با دشمن بستیزد ؟

چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

-         آویزد

 

 

حرف را باید زد !

درد را باید گفت !

سخن از مهر من و جور تو نیست .

سخن از

متلاشی شدن دوستی است ،

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

 

 

  سینه ام آینه ای ست،

 با غباری از غم .

تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار .

 

 

آشیان تهی دست مرا ،

مرغ دستان تو پر می سازد .

آه مگذار که دستان من آن

اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد.

آه مگذار که که مرغان سپید دستت ،

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد .

 

 

من چه می گویم، آه ...

با تو اکنون چه فراموشی ها ؛

با من اکنون چه نشستنها ، خاموشیهاست .

  

                   تو مپندار که خاموشی من،

                   هست برهان فراموشی من .

 

 

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند.....  

(حمید مصدق ) 

 

 

پاورقی : 

نشستم با خودم خیلی منطقی حرف زدم و خودم رو قانع کردم که حداقل تا آخر امتحانات درس بخونم !!   

 

کور

دلم می خواست آدم ها چشم نداشتند .... 

عمیقا از ته دل دلم می خواست همه کور بودیم ...

 

یا حداقل دلم می خواست همه مثل سهراب می دیدند : 

 

 گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد... 

چشم ها را باید شست  

جور دیگر باید دید ....  

 

  

 

حکایت عشقی بی شین ؛بی قاف ؛ بی نقطه

"اوایل کوچک بود . یعنی من این طور فکر می کردم.اما بعد بزرگ و بزرگ تر شد . آنقدر که دیگر نمی شد آن را در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد . حجمش بزرگ تر از دل شد و من همیشه از چیز هایی که حجمشان بزرگ تر از دل می شد، می ترسم . از چیز هایی که برای نگاه کردنشان – بس که بزرگ اند – باید فاصله بگیرم ، می ترسم . از وقتی که فهمیدم ابعاد بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در "دوستت دارم " خلاصه اش کنم ، به شدت ترسیده ام . ازحقارت خود لج ام گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روح ام . فکر می کردم همیشه کوچک تر از من باقی خواهد ماند. فکر می کردم این من هستم که او را آفریده ام و برای همیشه آفریده ی من باقی خواهد ماند . اما نماند . به سرعت بزرگ شد . از لای انگشتان من لغزید و گریخت . آن قدر که من مقهور آن  شدم. آن قدر که دیگر از من فرمان نمی برد . آن قدر که حالا می خواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همه ی توانی که برایم باقی مانده است می گویم " دوستت دارم " تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روح ام حس می کنم رها شوم ، تا گوی داغ را ، برای لحظه ای هم که شده ، بیندازم روی زمین ."

 

 

               حکایت عشقی بی شین ، بی قاف ، بی نقطه / مصطفی مستور     

 

 

این مستور خیلی قشنگ می نویسه ! ولی من یه ذره باهاش مخالفم ! فرقی نمی کنه که بگی یا نه ! خودش کاره خودش رو می کنه ..اصلا هم کاری به کار تو نداره !!! فقط با گفتنش یکم ترست زیاد می شه !همین !! با گفتنش نه راحت می شی؛نه بزرگ تر می شه ؛ نه کوچک تر ! 

البته یه دوستی بهم می گفت که با گفتنش بدتر می شه ... بزرگ تر می شه ! 

ولی من بازم فکر می کنم با گفتنش فقط ترس ه که بزرگ تر می شه ...نه خودش ! 

 

 

پاورقی : 

من از این شهیدایی که دم مسجد دراز کشیدن خجالت می کشم که بعد از ۳۰ سال باید این وضع انتخابات ما باشه !!! 

بعد تازه می گیم : مستیم و هوشیار شهیدای شهر ! خوابیم و بیدار شهیدای شهر ! 

بابا ما که همش مست و خوابیم !!!...در حال مستی دعوا می کنیم !!در حال مستی همدیگه رو نابود میکنیم !! و بعد خواب حکومت مهدی (عج) رو می بینیم !! 

خودمون رو مسخره کرده ایم بابا !!

پیداش کردم شادی ام رو !!! :)

پیداش کردم شادی ام رو !!!

وقتی بارون یک دفعه تند شد و من با چادر نماز دویدم تو حیاط و حسابی خیس شدم!

وقتی مادرم با نگاه حیرت زده نگاهم کرد و گفت : تو دیوونه شدی !!! باور کن !!

من خندیدم و گفتم : آره  دیگه !! همون یه شمع کوچیکی هم که تو مغزم روشن بود خاموش شد دیگه !!

دعای آن حضرت (امام سجاد) به هنگام شنیدن صدای رعد :

خدایا خشکی سرزمین های ما را با ریزش باران خود از میان ببر، و با روزی خود وسوسه را از دل های ما بیرون کن . ما را به غیر خودت سرگرم مساز ، و میان ما و سرچشمه ی احسانت فاصله مینداز ، چون توانگر کسی ست که تو بی نیازش کرده باشی و تن درست آن کس است که تو او را از بلا نگه داری.

شادی ام را گم کرده ام ... :(

یا الله

من شادی ام را گم کرده ام !

من شادی ام را لای چرخ دنده های واقعیت دیدم که له می شد ...فریاد می زد و از من کمک می خواست . چشمانم را بستم تا له شدنش را نبینم !

ولی وقتی چشمانم را گشودم ، رفته بود ! دیگر نبود ! گم شد .....

حال در به در دنبالش می گردم ، در تمام کوچه هاو خیابان های این شهر غم گرفته !

 

من شادی ام را گم کرده ام!

من شادی ام را سر کوچه ی ادوارد براون جا گذاشتم !

امروز عصر که تنهایی از سر ادوارد  می گذشتم نفس عمیقی کشیدم و هوا را بلعیدم که شاید شادی ام دو باره برگردد ، دو باره قلب مرا پر کند اما در عوضش چشمانم از اشک پر شد !

 

من شادی ام را گم کرده ام !

اما برای اینکه کسی نفهمد که من او را گم کرده ام خودم را شاد نشان می دهم !دوستام بهم می گن : تو چقد شادی دختر ! ... 

من می خندم  تا کسی نفهمد که من شادی ام را گم کرده ام !

 

 

من شادی ام را گم کرده ام  وشما !! تمام مردم شهر ! تمام آدم ها! تمام کسانی که از کنار من رد می شوید ! آهای !! شما ها که پشت فرمان ماشینتان نشسته اید ! همه ! همه ی شما مقصرید!!! همه ی شما که این دنیای واقعی را ساخته اید !همه ی شما که شادی مرا له کردید...شادی مرا زیر چرخ دنده های خود خواهی خود له کردید ...مگر شادی من چه بدی به دنیای نامرد شما کرده بود ؟! کجای دنیایتان تنگ شده بود ؟!

من تازه شادی ام را یافته بودم ولی این دنیای لعنتی شما آن را از من گرفت !!

من هنوز دنبال شادی ام می گردم ...لا به لای زندگی بقیه ... لا به لای کوچه ها ، پرسه های تنهایی و بی هدف ، قطره های بارون ، بوی خاک نم خورده ....لا به لای خنده های مادرم ، نگاه مهربانش ... لا به لای حرف های پدرم ، نصیحت های پدرانه اش....لا به لای بازی کودکان ، معصومیت های کودکانه یشان ، بی خبری یشان از این دنیای وحشی ...لا به لای گل ها ، بو ی یاس ...

 

اما حتی از شادی ام هم دلخورم ! او چرا مرا رها کرد ؟!!!!