رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

تسلی می دهم خود را که این خواب و خیالی بود ....

ماه  آسمان در هپروت است  

 

و شب چکه چکه فرو می چکد 

  

ودر میدان تیر اندازی  

 

آدمک سوراخ سوراخ شده  

 

لبخند می زند  

 

                            تا «غم»  

                                  

                                      آخرین پس مانده های وجودش را نبلعد .... 

 

 

حاشیه :  

 

بخونید :‌ 

http://rayemardom.blogsky.com/1388/03/27/post-49/ 

 

 

...این گلیم تیره بختی هاست  

خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها؛  

رو کش تابوت تختی هاست ..... 

  

 

یکی حرفی بزنه ...دارم خفه می شم از خفقان این چند روزه ...

 

و حتی «خرداد ما» هم فیلتر شد !!!!!!

زده شعله در چمن /در شب وطن/خون ارغوان ها

 سلام

من الان دانشگاه ام  . 

مثل اینکه دیشب تو  کوی خیلی اوضاع خراب بوده .  

آماری که من شنیدم  اینه که دو نفر از بچه ها کشته شدن .  

خیلی ها هم زخمی ....

خیلی ناراحتم..... چرا هیچ کس هیچ کاری نمی کنه ؟ 

به خدا هممون مسئولیم ! 

من خوابگاهی نیستم ولی می دونم که تو غربت کتک خوردن چه مزه ای داره ....:(

جناب رییس جمهور : آزادی در ایران نزدیک به مطلق است!!!

 

از ساعت ۵ بعد از ظهر دیروز  بعد از دهن کنجی ریاست محترم جمهور ؛ جناب آقای دکتر احمدی نژاد به ملت ؛ صدای اعتراض و تجمع در مقابل دانشگاه شهید بهشتی شنیده می شد . کم کم صدای اعتراض بلند شد و بعد هم نیروی انتظامی ( حافظ جان و مال و ناموس مردم !) پا در میانی کرد و خواست که با شلیک گلوله ماجرا رو به خوبی وخوشی به پایان ببره .  در این میان صدای آمبولاس و ماشین های آتش نشانی که به طور پیوسته به سمت درب دانشگاه می رفتند شنیده می شد .  

 

از ساعت ۹ شب صدای بوق ممتد ماشین ها و صدای الله اکبر گفتن مردم شنیده می شد . حوالی ساعت ۱۰:۳۰ بود که مردم به خیابان آمدند . جمعیت خیلی زی

از ساعت ۵ بعد از ظهر دیروز  بعد از دهن کنجی ریاست محترم جمهور ؛ جناب آقای دکتر احمدی نژاد به ملت ؛ صدای اعتراض و تجمع در مقابل دانشگاه شهید بهشتی شنیده می شد . کم کم صدای اعتراض بلند شد و بعد هم نیروی انتظامی ( حافظ جان و مال و ناموس مردم !) پا در میانی کرد و خواست که با شلیک گلوله ماجرا رو به خوبی وخوشی به پایان ببره .  در این میان صدای آمبولاس و ماشین های آتش نشانی که به طور پیوسته به سمت درب دانشگاه می رفتند شنیده می شد .  

 

از ساعت ۹ شب صدای بوق ممتد ماشین ها و صدای الله اکبر گفتن مردم شنیده می شد . حوالی ساعت ۱۰:۳۰ بود که مردم به خیابان آمدند . جمعیت خیلی زیادی بودند . من تخمینم خوب نیست . نمی تونم بگم حدودا چند نفر ولی به معنای واقعی جمعیت زیادی بودند. صدای فریاد «مرگ بر دیکتا تور» و «هیهات من الذله»  تا اتوبان چمران به گوش می رسید .   

  

از این جا به بعد باز پلیس وارد عرصه شد و صدای گلوله و نارنجک بلند شد . اون قدر گاز اشک آور زدند که من که فاصله ی نسبتا زیادی تا صحنه داشتم ؛ چشمام شروع به سوختن کرد .  از شدت دود و بوی باروت در هوا نفس کشیدن سخت بود .  

 

 

یه چند تا سوال برای من مطرح شده !!! 

۱. اگه کاندیدای دیگه ای به غیر از جناب دکتر در انتخابات پیروز می شد ؛ آیا اجازه داشت که چنین جشنی به راه بیندازد و فضای جامعه رو ملتهب کنه ؟؟؟ آیا اجازه داشت که در جشنش به بقیه توهین بکنه و جو رو به جایی بکشونه هوادارنش علیه بقیه شعار بدن ؟؟  آیا یک رئیس جمهور باید این قدر از نظر فکری پایین باشه که نفهمه داره چه دو دستگی و اختلافی رو بین مردم کشورش به راه می ندازه ؟ 

 

۲. در کجای دنیا سر هر موضوعی به خوابگاه دانشجویان بی دفاع و بی سلاح حمله می کنند؟ آیا یه آدم اوباش به صرف اینکه طرفدار این جناب هست باید به خودش اجازه بده که از نرده های دانشگاه بالا بیاد و به دانشجو ها حمله کنه ؟؟ یعنی یه دانشجو این قدر پست و بی ارزشه ؟ کجای دنیا با دانشجویانشون این طوری رفتار می کنن ؟ 

 

۳. امروز روز پنج امی ه که اس ام اس ها قطع می باشد؛ سایت های ستاد مهندس موسوی هم که فیلتر شد .اگه منظورشون اینه که می خوان فضای جامعه رو آروم کنند کارهای جناب رییس جمهور چه معنی می ده ؟ چرا سایت رجا نیوز ( که خیلی هم تند تر و بی ملاحظه تر می نویسه ) فیلتر نشد ؟  

مهتاب جان این رو مخصو صا خطاب به تو می گم : « اگه الان جلوی این دیکتاتوری نایستینم فردا باید زور گویی های خیلی بیشتری رو تحمل کنیم ....» 

 

 «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم »   

 

 

این لینک ها رو هم ببینید : ( این ها رو همین جوری گذاشتم ؛ من هنوزم مطمئن نیستم که تقلب شده و نمی تونم الکی تهمت بزنم ولی خوبه که چشمها و گوش ها مون رو نبندیم !  

« ان شرالدواب عند الله ، الصم البکم الذین لا یعقلون »  ) 

 

 http://khordadema.blogsky.com/1388/03/25/post-171/ 

 

http://i43.tinypic. com/2zfn87r. jpg  

 

 http://khordadema.blogsky.com/1388/03/25/post-170/ 

 

 http://khordadema.blogsky.com/1388/03/25/post-174/

 

حاشیه :  

  

مهتاب جواب نظری رو که داده بودی تو قسمت نظرات همون پست " حسب حال است این؛ شکایت نیست !!!" گذاشته ام . حتما بخون ! ( بخونید !)

  

 

 

حسب حال است این ؛ شکایت نیست !!!!!

وما چیزی نمی گفتیم  ....

وما تا مدتی چیزی نمی گفتیم .... 

  http://www.bubbleshare.com/album/610038/overview#20287586

از دروغ زشت و مشهور بزرگی ؛ نامش : آزادی ....

گرچه شب تاریک است  

دل قوی دار  

      سحر نزدیک است ... 

 

 

 

 

یه آدمی هست که من خیلی دوسش دارم ...یه الگو ...یه اسوه ...یه کسی که بیشتر ملاک هایی که از یه آدم خوب تو ذهنم دارم...تو وجودش هست . شاید علت خیلی از کارام تو این چند روزه ی انتخابات اون بود . 

شنیدم تو خونش تحت نظر گرفتنش . زندانیش کردن . 

آخه ظلم تا چه حد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

کی دست از این کاراشون بر می دارن ؟؟؟؟؟؟؟  

 

حکومت با کفر باقی می ماند اما با ظلم نه !!! 

پناه آورده سوی سایه ی سدری ؛بنشین ؛ پای تا سر دلتنگی ست ...

 

 

به اندازه ی سه بند انگشت که راه بیایی تمام است . همه اش از اول تا آخر عمرت ، سه بند انگشت راه بیا ، تمام است . دو قدم هم نه ! دو قدم که گفت " خطوتان و قد وصلت " درست گفت ، اما زیاد است . خسته می شویم . همان سه بند انگشت بس است ، حالا من یادت می دهم . خدا آدم را ازچی درست کرد ؟ از گل؛ گل که همه خودشان را ازش پاک می کنند . بگو گل . این "گ" را از کجا می گویی؟ از ته کامت. بگو . امتحان کن. ها ! حالا این گل چی شد ؟ چی شد که جای خدا شد ؟ مغز شد ؟ دست شد ؟ پا شد ؟ روده شد ؟ خدا کجا نشست؟ " عند منکسره القلوب "‌ توی دل نشست . این "د" را از کجا می گویی ؟ از بن دندانت . ها ! بگو ببین!از ته کام تا بن دندان که حرکت کنی گل را دل می کنی . آن که همه پاک می کنند خودشان را ازش ، می شود جای خدا . چه قدر فاصله است ؟ سه بند انگشت ؛ یا کم تر . از دو قدم هم خیلی کمتر.

                                                       باران خلاف نیست / کورش علیانی

  یادم می آد مهتاب اومد تو جمع گفت بشینید براتون یه چیزی بخونم .....این رو خوند . من اون موقع مدتی بود که کارم شده بود فقط زل زدن به این طرف و اون طرف اون هم به مدت های طولانی....خیلی هم کم حرف میزدم...

  یادم می آد که زل زده بودم به گنجشکی که وسط حیاط داشت این طرف و اون طرف می پرید . گوشم به مهتاب بود ...مدت ها بود که کسی از این حرف های خوب برام نخونده بود . خوندن مهتاب تموم شد ولی من همچنان زل زده بودم به گنجشک ....بدون اینکه حرفی بزنم کتاب رو ازش گرفتم . ورق زدم و فقط یه جمله گفتم : این تا آخر امروز دست  من بمونه ؟ یه روز فقط پیش من بود ....ولی خیلی کمکم کرد ..... بعدش هم که یه روزبه مهتاب گفتم:  یه بار دیگه اون کتاب رو برام می آری؟  گفت: آره.  آوردو داد و وقتی رفت، دیدم کتاب رو بهم هدیه کرده ...خجالت زده شدم حسابی .... 

    حاشیه   

      *حرف زدن از این چیز ها در حالیکه یه عده دارن تو پارک وی و تجریشو ونک و.. کتک می خورن...دقیق ترین  مصداق نامردیه ولی چی کار می تونم بکنم ؟؟؟؟

دوباره اعدام صدا

                         .دوباره مرگ گل سرخ

                                                      دوباره ها ..دوباره ها.. 

** می دونی چقدر آدم احساس خوشبختی می کنه وقتی شناسنامه اش رو باز می کنه و می بینه تو تاریخ تولدش زیر تاریخ شمسی نوشته اند : " 20 ام جمادی الثانی " ....و چه اندوهی تو دلت می شینه وقتی تفسیر المیزان رو باز می کنی و می بینی که بابات رو صفحه ی اولش نوشته : امروز روز تولد حضرت زهرا ، در سن 24 سالگی ، خداوند  به من دختری هدیه داد . اسمش را محدثه میگذاریم ، باشد که رهرو بانویش باشد .

طفلکی بابام ...چقدر به من امید وار بوده ...نمی دونسته من چی از آب در می آم ....

باران خلاف نیست

من به همراه مادر و پدر و کتاب" باران خلاف نیست "...زیر بارون ...توی یه صف نمی دونم چند صد متری ..عصر روز جمعه ...موقع غروب ، (همون غروب هایی که غم تو دل آدم غوغا می کنه !!)  حدود دو ساعت و نیم  وایسادم . برای  چی ؟ 

 برای اینکه رای بدم !! 

اونقده خیس شدیم (همه ملت رو می گم !!) ولی خیلی خیلی کیف داد ....یه اتحاد خیلی قشنگی بین ملت بود . 

 خیلی قشنگ بود ! همه زیر بارون؛ توی یه صف طولانی ایستاده بودیم ! مخصوصا وقتی مردم می رفتن از تو ماشین پارچه یا نایلون بلند می آوردن و به هم می گفتن" آقا این رو از اون اول صف بگیریرد رو سرتون که خیس نشید !" 

 

 

کجای دنیا به این قشنگی می شه صحنه پیدا کرد !!؟؟ 

 

 

فکر کنم منم مثل مهتاب باید می رفتم عکاسی می خوندم !! (شکار صحنه هام خوبه !!) 

 

 افتخار کردم به خودم و رایم و هم وطنام  یه لحظه !

 حاشیه : 

*می خواستم امشب بعد از دو هفته یه سری به این یاهو مسنجر بزنم ولی رام نداد توش !!(قسمت نبوده حتما ....  این قدرت نمائیش داره منو خفه می کنه !)   

 

** یه آقائی کنار من وایساده بود داشت با دوستش تلفنی حرف می زد. دانشجو بود گویا و امتحان زبان هم داشت فردا!! ولی به دوستش می گفت : من هیچی نخوندم ۲ ساعت هم هست که این جام !  دوستش هم (گویا !) بهش می گفت : خب خاک برسرت برو بشین درست رو بخون !! رای دیگه چه کوفتیه ؟!  این آقاهه هم جواب داد (این جاش دیگه گویا نداره چون خودم شنیدم !!) :از دانشگاه اخراج هم بشم باید رای بدم !!!!!      

(یه موقع گمان مبرید که در این ماجرا من فضول تشریف داشته ام ها ؟!!! نه !!! اصلا !!)

 

سلامنت در تسلیم است و بلا در تدبیر

از شیخ ابوالسعید ابوالخیر سوال کردند : راهی هست که بنده در دنیا بداند که خداوند از او راضی هست یا نه ؟   

شیخ گفت : اگر به آن چه برسر بنده می آید راضی باشد ؛ خدا نیز از او راضی است و اگر نباشد ؛ خدا نیز از او راضی نیست . 

 

   

 

راضی به رضای او بودن یعنی زیر پا گذاشتن تمام آرزو های کوچیک و بزرگت . یعنی نادیده گرفتن دلت . یعنی خوردن گیاه تلخ صبر ....(امان از این صبر !!!!) یعنی زیر پا گذاشتن تمام تعلقات ...(چه دوست داشتنی؛ چه غیر دوست داشتنی !)....یعنی دل نبستن به هیچ چیز ...یعنی توقع نداشتن از هیچ کس و هیچ چیز !...سخته !!! خیلی سخته !! ولی همه ی اینها در مقابل اینکه حس کنی اون راضیه اصلا به چشم نمی آد !...شیرین می شه ! 

 

 

خدایا  

من تسلیمم ! 

ببین سپر انداخته ام ! 

                                   رضا برضائک و تسلیمی بامرک ....
 

 

 

حاشیه :  

* از اینکه وبم بشه دفترچه خاطرات خوشم نمی اومد ...ولی یه نگاه که می ندازم به این حاشیه نویسی ها می بینم اکثرا یا مخاطب خاص دارند یا خاطرات هستن !   

این جا رو هم خراب کردم!!!  

** دلتنگم ....  دل تنگی به صورت نا فرمی تمام قلبت رو تسخیر می کنه ...می جوشه !!می آد از گلوت بالا  ....راه نفس کشیدنت رو می بنده .

  باشه !! می دونم !!! خفه می شم !! 

هر شکستی قصه ای دارد ؛ صدایی نیز ...

با تو دیشب تا کجا رفتم .

تا خدا و آنسوی صحرای خدا رفتم .

من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند .

من نمی گویم که باران طلا آمد

با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده ،

ای پری که باد  می بردت از چمنزار سایه های سبز

تا بهار سبزه های عطر

تا دیاری که غریبه هایش می آمد به چشمم آشنا ، رفتم .

  

 

پا به پای تو که می بردی مرا با خویش ،

- همچنان کز خویش و بیخویشی –

در رکاب تو که می رفتی ، هم عنان با نور ،

در مجلل هودج سر و سرود و هوش وحیرانی ،

سوی اقصا مرز های دور ؛  

-         تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم

 تو گرامیتر تعلق ، زمردین زنجیر زهر مهربان من –

پا به پای تو

تا تجرد ، تا رها رفتم   

  

غو طه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها

 موجساران زیر پایم رامتر پل بود  

شکر ها بود و شکایتها ، 

راز ها بود و تامل بود . 

با همه سنگینی بودن، 

و سبکبالی بخشودن ، 

تا ترازوئی که یکسان بود در آفاق عدل او 

عزت و عزل و عزا رفتم . 

 

 

چند و چون ها در دلم مردند . 

که بسوی بی چرا رفتم . 

شکر پر اشکم نثارت باد . 

خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من ، 

ای زبر جد گون نگین خاتمت بازیچه ی هر باد  

تا کجا بردی مرا دیشب ، 

با تودیشب  تا کجا رفتم .  

                                                                 مهدی اخوان ثالث

 

حاشیه :

  • امتحان ریاضی رو که دادم با وجود اینکه حسابی خراب کردم ولی انگار یه باری از دوشم برداشتند !!
  • ای دوستان سبز و آبی و قرمز و سفید و پرچم ایرانی ...وقتی دارید می دوید و هیجان گرفتتون و گرمید و هیچی نمی فهمید  مراقب این عابر های پیاده ی بد بخت باشید که لباستون و دستتون که همین جوری تو هوا می چرخه یه موقع ای به گوشوارشون نگیره و گوشش رو حسابی حال بده !!!
  • امروز سر امتحان متون اسلامی که نشستم ...احساس خستگی عجیبی کردم . آخه یادم افتاد که چند ماه پیش روی همین صندلی ها برای امتحان اخلاق نشسته بودم و چقدر الکی خوش و بی خبر بودم ...ولی الان .... انگار از چند ماه پیش تا الان کیلومتر ها راه اومده بودم ...پای پیاده ....شاید هم دنبال کسی دویده بودم ...می خواستم گریه کنم . می خواستم فریاد بکشم . می خواستم دور از طعنه و کنایه های بچه ها که : تو چرا چند وقته یه چیزیته؟؟! گریه کنم ...        " خانه ات آباد ای  ویرانی سبز عزیز من " ....
  •  بارون می آد .....باز من دیوانه ام! مستم! ....باز می لرزد دلم، دستم....باز گویی در جهان دیگری هستم ...