رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

گنجشک و خدا

 

 

گنجشک به خدا گفت : لانه ی کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی ام ، سر پناه بی کسی ام ! طوفان تو آن را از من گرفت .کجای  دنیا ی تو را گرفته بود ؟؟؟

خدا گفت :ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی. باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ، آنگاه  تو از کمین مار پر گشودی !!!

چه بسیار بلا ها که از تو به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم بر خاستی .... 

 

 

 

 

 

دعا

صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت  

ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شکفت  

 

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی  

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت ...

 

 سخن عشق نه آنست که آید به زبان 

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت  

 

  

 

 

معلم دینی پیش دانشگاهیمون بهم  می گفت: هر وقت کسی قلبت رو شکست....فحشت داد  ...اذیتت کرد ...هر وقت بغض کردی از دست کسی یا نه اصلا تو بهش حسادت کردی؛چون خدا خیلی بهش داده؛    دعاش کن !!!خیلی دعاش کن!!!! 

سخته این کار ولی عجیب جواب می ده .....  

 

خیلی دلم برای خانوم رحمتی تنگ شده ...یاد اون شنبه هایی که صبح تو راهرو ها می دویدم تا حتی چند دقیقه ی اول کلاسش رو هم از دست ندم بخیر !

  

 

پاورقی: 

۱-زندگی افتاده رو دوره ملایم و آرومش  ...خوبه ! لازم بود برام !

۲- فکر میکنم که بالا خره دارم می فهمم که برای چی اومدم دانشگاه! 

۳- این تیم ملی که از چین هم باخت که !!! 

احوال پرسی با پیام کوتاه !

the rain may cover the sun,but we know that the sun never forget to shine !
just like you, we may not often see each other but you always shine in my mind !!!!...


(aslan ham fk nakoni ba u budama!!:D)  

 

 

آدم خوشحال می شه از این smsها بهش می زنن !!!


من گنجشک نیستم !!

در بین قوانین بیوساوار و آمپر و جزوه ی شیما و انواع و اقسام قرص و شربت هایی که مامانم رو میزم چیده و تب سنجی که انداختم شکستم و دوچرخه ای که پشت پنجره ی اتاقم وایساده و هی وسوسه ام می کنه که برای بار صدم برم باهاش حیاط رو دور بزنم .....کتاب "من گنجشک نیستم"‌ مصطفی مستور بالاخره تموم شد .....  

به نظرم کتاب مثل بقیه ی نوشته های مستور شروع خیلی خوبی داشت و موضوعش هم مرگ بود که موضوع جالبی بود . و باز هم به نظر من نثر نوشته های مستور خیلی خوب می تونه آدم رو با خودش همراه کنه ولی اشکال این کتاب شاید این بود که پایان خوبی  نداشت. یعنی کمی غیر واقعی بود که شخصی با آنهمه مشکلات و جواب هایی که به سوالش داده شد قانع نشد وبعد در یک حرکت، به طوری ناگهانی،جوابی که (شاید به نظر من!) خیلی ساده تر و معمولی تر از سایر جواب ها بود اون رو قانع کرد....

 

 

 

البته کتاب قسمت های فوق العاده ای داشت که اصلا نمی شه به سادگی از کنارشون رد شد ...مثل قسمتی که امیر چیز های مقدس توی این دنیا رو میشماره  و به کیف دستی  زن ها( خانم ها!) اشاره می کنه ...

 

 

کلاً پیشنهاد می کنم که بخونینش چون خیلی قشنگه و آدم رو با خودش حسابی همراه می کنه و از همه مهم تر موضوع خیلی جالبی داره  ولی منتظر پایان خیلی خوبی نباشید ...

  پی نوشت:

1-     کسی راهی برای خلاصی از آنفولانزا نمی شناسه ؟!!! بابا خسته شدم از بس که خونه موندم و انواع آنتی بیوتیک ها رو امتحان کردم !

2-     من بالاخره شاعر اون شعر رو پیدا می کنم !!!حالا می بینید !!

  

پرواز یا شنا ؟!!

الهی

از سه چیز که دارم ، در یکی نگاه کن :

اول سجودی  که جز تو را از دل نخواست ؛

دیگر تصدیقی که هر چه گفتی ، گفتم که راست ؛

سه دیگر چون باد کَرَم خاست ،دل و جان جز تو را نخواست .

                                                                                خواجه عبدالله انصاری

این دعا رو که می خونم نا امید میشم !!! اگه یکی مثل من هیچ کدوم از این ها رو کامل نداشت ...باید به چی دلش رو خوش کنه که خدا بهش نگاه کنه ؟!

 

- این گنجشک ها که سر و صداشون یکهو بلند می شه...اشک تو چشم هام جمع میشه ...دلم می خواست من هم پرواز میکردم ... 

 

- یه سوال چند وقته ذهنم رو مشغول کرده ....پرواز بهتره  یا شنا ؟!!  یعنی نمیدونم که تا وقتی پرواز هست می شه به شنا رضایت داد؟!! 

 

- بارون که می باره و وسطش رعد و برق میزنه نمود کامل لطیف بالعباد ه !! می تونه با همین رعد و برق در جا خشک کنه ها ولی بارون رحمتش رو سرشون می باره !!!

 

 

 

پاورقی:

مریم یادته چند سال پیش بهت می گفتم خوش به حال بعضی ها که حرف بقیه اصلا براشون مهم نیست ؟!؟! فکر میکنم بالاخره بعد ازاینکه چند سال باخودم کلنجار رفتم تونستم به اون چیزی که دلم می خواست برسم ....چند وقتیه که دیگه حرف هیچ کس برام مهم نیست ....بی خیال بی خیال!!!....آسوده ...

چیز های خیلی مهم تری توی این دنیا هست و وقت من هم خیلی کمه ....

نشسته ام تو ماشین ....سرم رو تکیه داده ام به شیشه ... این بار دومه تو این هفته که کار من به این بیمارستان میکشه ....من که توی این یه سال یه بار هم دکتر نیومده بودم !! انگار همه ی شرایط باید جمع می شد تا من اون شب اونطوری گند بزنم ...من هنوز شرمنده ام... پشیمونی و شرمندگی  توی تمام لحظاتت می پیچن ...می خورن روحت رو ....مثل کابوس، شب موقع خواب می آن بالا سرت ...از خواب پا می شم صبح ...تمام بالش و لباس تنم خیسه ...عرق میکنی تو چقد دختر !! بس کن دیگه !

 کی به من اجازه داد اونطوری حرف بزنم ؟!!! 

 پرسپولیس باخت .

یه آدمی تو کنار خیابون ایستاده پرچم قرمز انداخته رو دوشش.. دو سه تا جعبه شیرینی بین مردم پخش میکنه!!!! هی هم میگه: پرسپولیس برد !!! کی میگه باخت ؟؟!! هرکی میگه حسادت می کنه !!! 

من یاد این شعر می افتم :

 من دیوانه ام

و تمام آدم ها

و پرنده های روی سیم ....

   رادیو روشنه :

تو آسمون بی کسی با من بمون! خورشید من!

ابر سیاه رو پس بزن! ستاره ی امید من !

با رفتن تو، حیدر غریبه

ذکر لب من ، امٌن یجیبه ...

یاد این شعر می افتم : "عین " و "شین " و "قاف "

                                                      بی  تو "عشق"  نیست....  

 

 

پاورقی :  

من خوبم ! یعنی سعی میکنم که باشم! 

 

حق گویی ...

به این مناظره دقت کنید ...برای خود من خیلی جالب بود !

می تونید من رو تصور کنید که فوق العاده غمگین ام و حتی چشمها و صورتم کمی خیسه ! از نظر جسمی هم مریض ام ....

 

 

 

مادرم: چته ؟ چی شده ؟

من : چیزی نیست مامان ...

مادرم: دو روزه جواب سلام هم به زور می دی !! بعد اون وقت چیزی نیست ؟! دروغ نگو !!!

من : با یکی از بچه ها دعوا کردم ....

مادرم : چرا ؟ سر چی ؟

من : ول کن ...اونش زیاد مهم نیست !! مهم اینه که من هرچی تونستم بهش گفتم و الان خیلی ناراحتم چون خیلی بد باهاش حرف زدم ....

مادرم : اون بهت چی گفت ؟

من : حرف بدی نزد !

مادرم : پس تو چرا اینطوری کردی ؟

من : نمی دونم ...از کوره در رفتم ! حالم خوب نبود !

مادرم: خاک بر سر احمقت کنم !!! این قد بچه های مردم رو اذیت نکن !

من : مامان !!!؟؟!

مادرم : چیه ؟! نکنه می خوای بگم کار خوبی کردی چشمات رو بستی، دهنت رو باز کردی ؟!!خودت روزی صد بار میگی از این جور آدم ها حالت به هم می خوره که موقع دعوا همه چی رو فراموش  می کنن ..بعد خودت رفتی عیناً همون کار رو کردی؟!!

من : گند زدم دیگه ....

مادرم: آخه بچه چرا یه کاری می کنی که مثل چی پشیمون بشی ؟!

من: (سکوت )....

مادرم : پاشو تا دیر نشده برو فردا معذرت خواهی کن !

 

 

خیلی از این کار مامانم خوشم اومد !!! حتی تو بدترین شرایط هم به من رحم نکرد و عین حقیقت رو گفت !

دلم می خواست که مثل مادرم روحیه ی حق پذیری و حق گویی بالایی داشتم ....

برای دلم

غمی نیست!

ما بر قراریم

اون بالا یکی رو داریم .....

چشم های من

چشم های من دیوانه اند

هرشب دو ماهی غمگین

گریه کنان

از هزار توی پیچ در پیچ رگ هایم میگذرند

به چشم ها که میرسند

آهسته می لغزند و خارج می شوند

......

از درون رگ هایم

صدای هق هق گریه می آید

  ما هرگز گریه نمی کردیم

اگر ماهیان کوچک

در اقیانوس بزرگ بودیم

  تکانی می خورم

بر می خیزم

پارچه ای به اندازه ی دیوار بر می دارم

و روی آن

اقیانوسی میکشم

تا روزی که رگ ها می شکفند

ماهیان کوچک

روی خاک جان نسپارند

 

 

 

تکانی می خورم

 و به یاد می آورم

چشمانم دیوانه اند

روزگار

 

نسترن گل کرد ....غنچه های گل سرخ باز شدند ... 

اما  

آبشار طلایی گل هاش ریخت ... 

 

هیچ وقت همه چیز خوب پیش نمیره !!!