رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

چقد حوب بود اگه همیشه ورد زبون و دلم بود:

    

 

 

توکل بر او که توکل را به من آموخت ..... 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاورقی : ۱. صندلی سبز (‌ساخته ی کمال تیریزی  ) قسنگ یود !! 

 

 ۲. چه حسی بهت دست می ده وقتی تکلیف فیزیک که ۲ روز براش زحمت کشیدی رو در آخرین لحظاتی که می خوای تحویل بدی گم کنی !!! بعد یه دلت تو تالار رجب بیگی پیش صندلی سبز و کمال تبریزی باشه ....یه دلت پیش برگه های نازنینت !!! 

...تو ...

خوب یا بد ؛ 

تو مرا ساخته ای  

تو مرا  

         صیقلی کرده  

                              و پرداخته ای    

                                                      (حمید مصدق)

سکوت

 

 

هنگامی که یک دوست اندیشه هایش را با شما در میان می گذارد،از گفتن " نه " می هراسید ، و نیز "آری" را از او دریغ می دارید . و هنگامی که او غرق در سکوت خویشتن است . دلتان همچنان به دل او گوش می دهد ؛ زیرا در دوستی و همدلی ، همه اندیشه ها ، همه ی خواستن ها، همه ی انتظار ها ، بی حضور کلمات ، و با حضور شادمانی و سر مستی پنهان زاده می شوند و تقسیم می گردند .

                                                                           جبران خلیل جبران

   پ.ن.1: من این حس رو تا حالا چندین بار تجربه کردم ....در سکوت به صدای دل یک دوست گوش دادن ....

   پ.ن.2: کلی حرف داشتم که به مهتاب بزنم ...ولی ...اصلا وقتی دیدمش ...وقتی تو چشماش نگاه کردم ...حرفم نمی اومد .....با خودم گفتم آخه چی بگم ؟!!!....دلم می خواست تو سکوت به صدای دل من گوش بده ....انصا فا هم این کار رو انجام داد !!!

   پ.ن . 3:  من هنوزم منتظرم یکی به من کتاب برای شروع " کلام " معرفی کنه ....

آخه بچه ....!!!

سلام !!! 

یه ضرب المثل قشنگ هست که می گه :به کاری که با تو کار نداره ؛ کار نداشته باش!! 

    

 

حالا حکایت برق خوندن منه !!! 

  

 یکی نیست بگه :  آخه بچه !! آبت نبود ....نونت نبود ....آخه چه مرگت بود که رفتی سراغ کاری که از پسش بر نمی آی؟!!  

 

پاورقی: مهتاب رو دیدم ....

 

 

سبکبال...

سلام !!!

محدثه تایپ میکنه !!!

هنوز هم، حال من خوبه .....

چه حس خوبیه وقتی بفهمی کسی تو رو دعا کرده ....

......

می روم خوش به سبکبالی باد

همه ذرات وجودم آزاد

همه ذرات وجودم فریاد!....

پاورقی : می خوام شروع کنم " کلام"  بخونم ...اگه کسی پیشنهادی برای کتاب داره ، به طور خیلی گرمی استقبال می کنم ... :)

ای کاش ...

  1. این حرف استاد ادبیات ترم پیشمون اصلا یادم نمی ره :

" دل رو برای این آفریده اند که یکی بیاد و ببردش و بشه دلدار.... "

استثناً این حرفش خیلی جای تامل داره !!!

یعنی اینکه هدف آفرینش دل از اول دلدار بوده ، جالب نیست ؟

  

  2.     ای کاش  بارانت بودم ...ای کاش آب بودم ...ای کاش گل قاصدک بودم...ای کاش یکی از آن فرشته هایت بودم که شب تا صبح ،صبح تا شب عبادتت می کنند ...ای کاش آسمانت بودم ...ای کاش رنگ آبی بودم .....ای کاش نقاشی یک کودک بودم ....ای کاش یک کوچه بودم ....ای کاش عشق بودم ....ای کاش تپش قلب یک عاشق بودم ....ای کاش دشت بودم ...ای کاش صحرا بودم ....ای کاش نسیم  بودم ...ای کاش مرغابی بودم ....ای کاش هر چیزی بودم که از من به تو نزدیک تر است ....

 

    3.      این رو خیلی وقت پیش مهتاب بهم sms زده بود :

                         

             درون  ما ز تو نمی شود خالی              کنون که شهر گرفتی، روا مدار خرابی

            هر چی می گذره بیش تر دلبسته ی این شعر می شم ....

ماهی

همیشه از تصمیم هایی که خودم می گرفتم، همیشه از اون قسمت "اختیار"  تو " جبر و اختیار " می ترسیدم .....همیشه عاشق این دعا بودم :

ماهی همیشه تشنه ام  

 ای زلال تابناک

 یک نفس اگر مرا

                      به حال خود رها کنی

  ماهی تو

            جان سپرده

                           روی خاک !   

پ.ن.1: هر چیزی  رو باید خوب فهمید ، حتی دعا ی بالا رو .....وگرنه کمبود اعتماد به نفس و نداشتن قدرت انتخاب و تصمیم گیری رو به همراه می آره !

پ.ن.2: من ، تهران !!اون ، کردستان!! بهش گفتم: رفیق شفیق  اگه به دادم نرسی ...امروز فرداست که دیوونه بشم !!( یعنی دیوونه که بودم ، بد تر بشم !)  گفت : شنبه می آم !، فکر کنم 1 شنبه بتونم ببینمش .. 1شنبه .....  

غریق

داری زندگیت رو می کنی ها !!! حالا نه مثل آدم ! حداقل مثل یه 4 پا!! می خوری، می ریزی، می پاشی ....گاهی هم که از خوردن و خوابیدن و تفریح  فارغ می شی اطرافت رو نگاه می کنی ...نگاهی ساده .....همین !!

یک دفعه ، باد ، طوفان ....تو هر چی دلت می خواد اسمش رو بذار !! اصلا زلزله !!....می آد و داغون می کنه همه چی رو ...خراب می کنه ...

دیگه نه آدمی ، نه 4 پا ....فقط  یه نگاه ساده ای .... نگاهی که گاهی با اشکی آمیخته می شه .....

انگار که داری غرق می شی و هیچ کاری هم ازت بر نمی آد ...هر چه قدر هم که دست و پا بزنی بدتره ..

خدایا می خوانمت همچون خواندن غریق غریبی که تنها و بی پناه و وحشت زده در حال غرق شدن است...( یادم نیست مال کدوم دعا بود ...فقط یادمه که سحر های ماه رمضون می ذاشتنش .... خیلی دوسش دارم ...فکر می کنم اینکه آدم اصلا بفهمه که وضعیتش شبیه غریق غریبه کلی وقت می بره ...)   

پ.ن.1: نمایشگاه ، دو باره !!!

پ.ن 2: دو تا آدم دارن منو دیوونه می کنن ...تقریبا به مرز جنون رسیدم از دستشون ....یکی که کاملا دو شخصیتیه و تکلیف خودت رو با هاش نمی دونی   ... اون یکی هم که به طرز افراطیی  دم دمی مزاج ! چی کار کنم ؟؟؟؟!!! 

پ.ن 3: " الا بذکرالله تطمئن القلوب ...."  

یک دوشنبه ی معمولی

صبح :

از خواب که بیدار می شم منگم ...انگار از دیشب یه بمب تو سرم منفجر شده ...

برای اولین بار زودتر از 7:45 به کلاس اخوان می رسم ، اما اخوان 8 می آد ...چقد بده آدم بد قول باشه !!!!!

ظهر :

من هنوز در کما به سر می برم ...

بعد از ظهر :

نمایشگاه کتاب به همراه شیما و یخ در بهشت و چونه زدن با فروشنده ها که : آقا من به جز این کارت کتاب پول خورد ندارم ( نمی گم که اصلا پولی ندارم !) لطفا این کتاب 1000 تومنی رو هم با همون کارت حساب کنید !!!.... تحمل کردن اخم و تخم فروشنده  .... بی خیال میشم ! اصلا نخواستیم !

خوب بود ولی عالی نبود ...

عصر :

از شیما جدا می شم ...تا وقتی باهاش بودم یه کم از کما بیرون اومده بودم ...وقتی رفت ،دوباره من موندم و هجوم افکار ...دوباره من موندم و بمبی که از دیشب تو سرم ترکیده بود ....

من ، مترو ، آدم ها ....از کنارم رد می شن ..نمی دونم کی این عادت رو یاد من داد که موقع راه رفتن توی جمع ، زمین رو نگاه کنم نه صورت آدم ها رو ...ولی هر کی بود خدا خیرش بده ...

من اصلا این دنیا نیستم ....نمی فهمم ...از کنارم رد می شن ..فقط صدای یه آهنگ تکراری تو گوشمه ..

اونقد گیجم که تاکسی رو اشتباه سوار می شم ...هر جوری حساب می کنم با این پولی که تو کیفمه به خونه نمی رسم ...شار‍ژ گوشیم هم تموم شده ...نمی تونم به خونه زنگ بزنم ....2 دفعه گوشی رو خاموش روشن میکنم تا بالاخره می شه 10 ثانیه با خونه تماس گرفت  

فقط 2 جمله : مامان من پول ندارم بیام خونه ، سر پارک وی منتظرتم !

شب :

صبحش که اون باشه معلومه شبش چیه دیگه !

من هنوز تو کما هستم ...

گاهی اوقات دوست داری کسی باشه که باهاش حرف بزنی ، براش تعریف کنی ، ولی هیچ کس نیست ....

باز کن پنجره ها را، ای دوست

هیچ یادت هست

که زمین را عطشی وحشی سوخت ؟

برگ ها پژمردند ؟

تشنگی با جگر خاک چه کرد ؟

هیچ یادت هست ؟

توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد؟

با سرو سینه ی گل های سپید

نیمه شب باد غضبناک چه کرد ؟

هیچ یادت هست ؟

حالیا معجزه ی باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه ی تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد !

  

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی ؟

تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟

باز کن پنجره ها را

                       و بهاران را

                                     باور کن .

بهترین روز زندگی ...

شبی خدا به بایزید بسطامی گفت : بایزید! می خوای باطن تو را بر مردم آشکار کنم تا دیگر کسی تو را لایق سلام کردن هم نداند ؟!

بایزید در جواب گفت : خداوندا ! پروردگارا! آیا می خواهی رحمت و بخششت را بر خلق بازگو کنم تا دیگر کسی اطاعتت را نکند ؟

خدا به بایزید گفت : معامله ی خوبی ست ! تو نگو من نیز نمی گویم !....

پ.ن1: تا حالا شده بد باشی، اذیت کرده باشی ، بعد اونقد بهت پاداش بدن که از خجالت بخوای اصلا نباشی ؟!

خدایا ! ای کاش من مرده بودم ....ای کاش مدت ها پیش مرده بودم و اسمم از خاطر ها رفته بود ....

 

پ.ن.2: شنیدی می گن بعضی از آدم ها وجودشون برای  بقیه  برکت و رحمت خداست ؟ من فکر کنم یه چند تایی از این آدم ها رو اطرافم دارم ....

پ.ن 3:بعد از کلاس اونقد بچه ها و مادراشون دورم جمع شده بودند که داشتم از خوشحالی از حال می رفتم ....چند سال بود منتظر این لحظه بودم ....اصلا دیروز فوق العاده بود !!خدا انگار هر چیزی رو که تو این چند ساله ازش خواسته بودم ، یه دفعه بهم داد !! من می ترسم .....

پ.ن 4: دوباره خوابشو دیدم .....من لعنتی دوباره ....