رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

از دروغ زشت و مشهور بزرگی ؛ نامش : آزادی ....

گرچه شب تاریک است  

دل قوی دار  

      سحر نزدیک است ... 

 

 

 

 

یه آدمی هست که من خیلی دوسش دارم ...یه الگو ...یه اسوه ...یه کسی که بیشتر ملاک هایی که از یه آدم خوب تو ذهنم دارم...تو وجودش هست . شاید علت خیلی از کارام تو این چند روزه ی انتخابات اون بود . 

شنیدم تو خونش تحت نظر گرفتنش . زندانیش کردن . 

آخه ظلم تا چه حد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

کی دست از این کاراشون بر می دارن ؟؟؟؟؟؟؟  

 

حکومت با کفر باقی می ماند اما با ظلم نه !!! 

پناه آورده سوی سایه ی سدری ؛بنشین ؛ پای تا سر دلتنگی ست ...

 

 

به اندازه ی سه بند انگشت که راه بیایی تمام است . همه اش از اول تا آخر عمرت ، سه بند انگشت راه بیا ، تمام است . دو قدم هم نه ! دو قدم که گفت " خطوتان و قد وصلت " درست گفت ، اما زیاد است . خسته می شویم . همان سه بند انگشت بس است ، حالا من یادت می دهم . خدا آدم را ازچی درست کرد ؟ از گل؛ گل که همه خودشان را ازش پاک می کنند . بگو گل . این "گ" را از کجا می گویی؟ از ته کامت. بگو . امتحان کن. ها ! حالا این گل چی شد ؟ چی شد که جای خدا شد ؟ مغز شد ؟ دست شد ؟ پا شد ؟ روده شد ؟ خدا کجا نشست؟ " عند منکسره القلوب "‌ توی دل نشست . این "د" را از کجا می گویی ؟ از بن دندانت . ها ! بگو ببین!از ته کام تا بن دندان که حرکت کنی گل را دل می کنی . آن که همه پاک می کنند خودشان را ازش ، می شود جای خدا . چه قدر فاصله است ؟ سه بند انگشت ؛ یا کم تر . از دو قدم هم خیلی کمتر.

                                                       باران خلاف نیست / کورش علیانی

  یادم می آد مهتاب اومد تو جمع گفت بشینید براتون یه چیزی بخونم .....این رو خوند . من اون موقع مدتی بود که کارم شده بود فقط زل زدن به این طرف و اون طرف اون هم به مدت های طولانی....خیلی هم کم حرف میزدم...

  یادم می آد که زل زده بودم به گنجشکی که وسط حیاط داشت این طرف و اون طرف می پرید . گوشم به مهتاب بود ...مدت ها بود که کسی از این حرف های خوب برام نخونده بود . خوندن مهتاب تموم شد ولی من همچنان زل زده بودم به گنجشک ....بدون اینکه حرفی بزنم کتاب رو ازش گرفتم . ورق زدم و فقط یه جمله گفتم : این تا آخر امروز دست  من بمونه ؟ یه روز فقط پیش من بود ....ولی خیلی کمکم کرد ..... بعدش هم که یه روزبه مهتاب گفتم:  یه بار دیگه اون کتاب رو برام می آری؟  گفت: آره.  آوردو داد و وقتی رفت، دیدم کتاب رو بهم هدیه کرده ...خجالت زده شدم حسابی .... 

    حاشیه   

      *حرف زدن از این چیز ها در حالیکه یه عده دارن تو پارک وی و تجریشو ونک و.. کتک می خورن...دقیق ترین  مصداق نامردیه ولی چی کار می تونم بکنم ؟؟؟؟

دوباره اعدام صدا

                         .دوباره مرگ گل سرخ

                                                      دوباره ها ..دوباره ها.. 

** می دونی چقدر آدم احساس خوشبختی می کنه وقتی شناسنامه اش رو باز می کنه و می بینه تو تاریخ تولدش زیر تاریخ شمسی نوشته اند : " 20 ام جمادی الثانی " ....و چه اندوهی تو دلت می شینه وقتی تفسیر المیزان رو باز می کنی و می بینی که بابات رو صفحه ی اولش نوشته : امروز روز تولد حضرت زهرا ، در سن 24 سالگی ، خداوند  به من دختری هدیه داد . اسمش را محدثه میگذاریم ، باشد که رهرو بانویش باشد .

طفلکی بابام ...چقدر به من امید وار بوده ...نمی دونسته من چی از آب در می آم ....

باران خلاف نیست

من به همراه مادر و پدر و کتاب" باران خلاف نیست "...زیر بارون ...توی یه صف نمی دونم چند صد متری ..عصر روز جمعه ...موقع غروب ، (همون غروب هایی که غم تو دل آدم غوغا می کنه !!)  حدود دو ساعت و نیم  وایسادم . برای  چی ؟ 

 برای اینکه رای بدم !! 

اونقده خیس شدیم (همه ملت رو می گم !!) ولی خیلی خیلی کیف داد ....یه اتحاد خیلی قشنگی بین ملت بود . 

 خیلی قشنگ بود ! همه زیر بارون؛ توی یه صف طولانی ایستاده بودیم ! مخصوصا وقتی مردم می رفتن از تو ماشین پارچه یا نایلون بلند می آوردن و به هم می گفتن" آقا این رو از اون اول صف بگیریرد رو سرتون که خیس نشید !" 

 

 

کجای دنیا به این قشنگی می شه صحنه پیدا کرد !!؟؟ 

 

 

فکر کنم منم مثل مهتاب باید می رفتم عکاسی می خوندم !! (شکار صحنه هام خوبه !!) 

 

 افتخار کردم به خودم و رایم و هم وطنام  یه لحظه !

 حاشیه : 

*می خواستم امشب بعد از دو هفته یه سری به این یاهو مسنجر بزنم ولی رام نداد توش !!(قسمت نبوده حتما ....  این قدرت نمائیش داره منو خفه می کنه !)   

 

** یه آقائی کنار من وایساده بود داشت با دوستش تلفنی حرف می زد. دانشجو بود گویا و امتحان زبان هم داشت فردا!! ولی به دوستش می گفت : من هیچی نخوندم ۲ ساعت هم هست که این جام !  دوستش هم (گویا !) بهش می گفت : خب خاک برسرت برو بشین درست رو بخون !! رای دیگه چه کوفتیه ؟!  این آقاهه هم جواب داد (این جاش دیگه گویا نداره چون خودم شنیدم !!) :از دانشگاه اخراج هم بشم باید رای بدم !!!!!      

(یه موقع گمان مبرید که در این ماجرا من فضول تشریف داشته ام ها ؟!!! نه !!! اصلا !!)

 

سلامنت در تسلیم است و بلا در تدبیر

از شیخ ابوالسعید ابوالخیر سوال کردند : راهی هست که بنده در دنیا بداند که خداوند از او راضی هست یا نه ؟   

شیخ گفت : اگر به آن چه برسر بنده می آید راضی باشد ؛ خدا نیز از او راضی است و اگر نباشد ؛ خدا نیز از او راضی نیست . 

 

   

 

راضی به رضای او بودن یعنی زیر پا گذاشتن تمام آرزو های کوچیک و بزرگت . یعنی نادیده گرفتن دلت . یعنی خوردن گیاه تلخ صبر ....(امان از این صبر !!!!) یعنی زیر پا گذاشتن تمام تعلقات ...(چه دوست داشتنی؛ چه غیر دوست داشتنی !)....یعنی دل نبستن به هیچ چیز ...یعنی توقع نداشتن از هیچ کس و هیچ چیز !...سخته !!! خیلی سخته !! ولی همه ی اینها در مقابل اینکه حس کنی اون راضیه اصلا به چشم نمی آد !...شیرین می شه ! 

 

 

خدایا  

من تسلیمم ! 

ببین سپر انداخته ام ! 

                                   رضا برضائک و تسلیمی بامرک ....
 

 

 

حاشیه :  

* از اینکه وبم بشه دفترچه خاطرات خوشم نمی اومد ...ولی یه نگاه که می ندازم به این حاشیه نویسی ها می بینم اکثرا یا مخاطب خاص دارند یا خاطرات هستن !   

این جا رو هم خراب کردم!!!  

** دلتنگم ....  دل تنگی به صورت نا فرمی تمام قلبت رو تسخیر می کنه ...می جوشه !!می آد از گلوت بالا  ....راه نفس کشیدنت رو می بنده .

  باشه !! می دونم !!! خفه می شم !! 

هر شکستی قصه ای دارد ؛ صدایی نیز ...

با تو دیشب تا کجا رفتم .

تا خدا و آنسوی صحرای خدا رفتم .

من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند .

من نمی گویم که باران طلا آمد

با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده ،

ای پری که باد  می بردت از چمنزار سایه های سبز

تا بهار سبزه های عطر

تا دیاری که غریبه هایش می آمد به چشمم آشنا ، رفتم .

  

 

پا به پای تو که می بردی مرا با خویش ،

- همچنان کز خویش و بیخویشی –

در رکاب تو که می رفتی ، هم عنان با نور ،

در مجلل هودج سر و سرود و هوش وحیرانی ،

سوی اقصا مرز های دور ؛  

-         تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم

 تو گرامیتر تعلق ، زمردین زنجیر زهر مهربان من –

پا به پای تو

تا تجرد ، تا رها رفتم   

  

غو طه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها

 موجساران زیر پایم رامتر پل بود  

شکر ها بود و شکایتها ، 

راز ها بود و تامل بود . 

با همه سنگینی بودن، 

و سبکبالی بخشودن ، 

تا ترازوئی که یکسان بود در آفاق عدل او 

عزت و عزل و عزا رفتم . 

 

 

چند و چون ها در دلم مردند . 

که بسوی بی چرا رفتم . 

شکر پر اشکم نثارت باد . 

خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من ، 

ای زبر جد گون نگین خاتمت بازیچه ی هر باد  

تا کجا بردی مرا دیشب ، 

با تودیشب  تا کجا رفتم .  

                                                                 مهدی اخوان ثالث

 

حاشیه :

  • امتحان ریاضی رو که دادم با وجود اینکه حسابی خراب کردم ولی انگار یه باری از دوشم برداشتند !!
  • ای دوستان سبز و آبی و قرمز و سفید و پرچم ایرانی ...وقتی دارید می دوید و هیجان گرفتتون و گرمید و هیچی نمی فهمید  مراقب این عابر های پیاده ی بد بخت باشید که لباستون و دستتون که همین جوری تو هوا می چرخه یه موقع ای به گوشوارشون نگیره و گوشش رو حسابی حال بده !!!
  • امروز سر امتحان متون اسلامی که نشستم ...احساس خستگی عجیبی کردم . آخه یادم افتاد که چند ماه پیش روی همین صندلی ها برای امتحان اخلاق نشسته بودم و چقدر الکی خوش و بی خبر بودم ...ولی الان .... انگار از چند ماه پیش تا الان کیلومتر ها راه اومده بودم ...پای پیاده ....شاید هم دنبال کسی دویده بودم ...می خواستم گریه کنم . می خواستم فریاد بکشم . می خواستم دور از طعنه و کنایه های بچه ها که : تو چرا چند وقته یه چیزیته؟؟! گریه کنم ...        " خانه ات آباد ای  ویرانی سبز عزیز من " ....
  •  بارون می آد .....باز من دیوانه ام! مستم! ....باز می لرزد دلم، دستم....باز گویی در جهان دیگری هستم ...  

تو را من چشم در راهم ...

گرم یاد آوری یا نه  

 

 من از یادت نمی کاهم ... 

 

 

  

 

حاشیه : 

 

*آقا من اصلا حوصله ی درس خوندنم نمی آد !! یکی به من هشدار بده که اگه در س نخونم می افتم !!!......البت اگه دلتون می خواد ! 

  

**هرکه از یار تحمل نکند             یار مگویش  

    هر که از عشق ملامت نکشد     مرد نخوانش  

     

       به جفائی و وفائی نرود عاشق زار.....

قاتل توئی؛ خدا ببخشه گناهاتو !!!

 

خدایا  

پروردگارا  

ازت عاجزانه خواهش می کنم که اگر زمانی زبان من به دروغ و تهمت و افترا باز شد ...من رو در دم لال کنی !!! 

لال شدن در این دنیا خیلی بهتر از حسرت خوردن در اون دنیا ست که  :   

 

....و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا .(سوره ی نبا آیه ی ۴۰ ) 

 

 

 

پی نوشت : 

*داریم همدیگه رو به گند می کشیم ها!!!!  بریم ببینیم به کجا می رسیم ! 

 

**امروز یک هو با شیما توی کتابخونه فنی تصمیم گرفتیم بریم آب طالبی بخوریم !(منشا این تصمیم هم ماژیک من بود که بوی طالبی می داد !!)  همه ی وسایلمون رو ول کردیم توی کتابخونه رفتیم دور انقلاب دو تایی؛ یخ در بهشت طالبی خوردیم !!! بعد هم که ناهار و بازی فوتبال و .....خلاصه خیلی درس خوندیم !!

 

بدون تیتر !!

 

این پست فقط در راستای اعلام هیجان قبل از فوتبال ایران- کره است و هیچگونه ارزش دیگری ندارد !!!(نه که حالا پست های قبلی خیلی ارزش داشت!!!

  

خدا کنه ببره و به قول مهتاب یه ذره این هیجان ملت خالی شه دست از سر این انتخابات و فحش وفحش کاری بر دارن !

 

 

یه چیز دیگه :  

۲ تا پسر الان نشستن کنار دست منو هی میگن این دختره اسکله !! فکر هم می کنن که من نمی شنوم !!!ولی من که می شنوم!!

یه موقع هایی ...

 

یه موقع هایی واقعا ً

عمیقاً

از ته ته دلم

می خوام که بپرم و روی ماه خدا رو ببوسم ....

یه موقع هایی واقعا  دلم می خواد که خدا رو سخت  تو آغوش بگیرم...

  

 یه موقع هایی دلم می خواد که سرم رو بذارم روی زانوی خدا و گریه کنم و بگم : غلط کردم !  

 

 

    همین دیگه ...! 

پاکی...

 

 

 

در جوانی پاک بودن ؛ شیوه ی پیغمبر است . 

 

 

 

 

 

 

گند زدم به جوانیم رفت .... :( 

 

 

پی نوشت : 

*یه سوالی !!  

 آدم اون دنیا هم بره با همین اسم صداش می کنن ؟!  یعنی اسم آدم تا تهش با آدمه ؟  

 

** همیشه قبل از اینکه آدم ها رو بشناسم و دوست بدارم اسم هاشون رو دوست داشتم !همیشه هم اسم خیلی خوب یادم می موند !مثلا طرف بعد از ۵-۶ سال می بینه من رو ...قیافه اش یادم نیست ها ولی اسمش یادمه !