رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

95

اینکه داری میبینی، زندگیته ! پرده ی سینما نیست که اینجوری نشستی داری نقش بازی ِ بقیه رو توش تماشا می کنی !

94

می خواهم برایت شعری بنوسم ! 

نه که در کنارم نیستی،باز شاعر شده ام...

از خودم بگذریم! چون هرچه نوشتم، سرانجامش یا خط خطی بود، یا مچاله در سطل آشغال ...

هیچ خطی ، هیچ نوشته ایی حرف دلم نیست .... 

کلمه ها انگار شانه خالی می کنند... نمی دانم به عشق من نمی آیند یا به قامت تو ...


بلند می شوم، تمام کتاب هام رو به هم می ریزم ، حافظ، مولوی، سعدی ....نه ! بیا جلوتر ، شاید پیدا شه!.. مصدق، فروغ ، شاملو ،... وحتی اخوان ! نچ! همه قشنگ اند اما، به درد من نمی خورند...


دل سرد و دل تنگ... انبوه حرف های دلم به گلویم فشار می آورد اما هیچ ندارم که بگم ... 

دفتر و گوشیو و کتاب ها رو پرت می کنم یه گوشه و می گیرم میخوابم که خوابتو ببینم ....و می بینم !


...

الهی

رفتار من با تو، چنان است که انگار بر گردنت حق نعمت دارم

تو مرا صدا می زنی و من از تو روی می گردانم...

تو بر من، مهر می ورزی و من با تو نامهربانی می کنم...

تو با من، طرح دوستی می ریزی و من رد می کنم...

اما این رفتار ناشایست، تو را از رحمت و لطف به من باز نمی دارد

                                                          و مانع تقضل و عطایت نمی شود :’|....

 

* دعای افتتاح

** لایقش نبودم اما ،توفیق عاشقی را به من عطا کردی ...