رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

عربستان ؟!!

رفتیم مشهد !  

1.در بدو ورود به توانایی راننده ی قطار آفرین گفتیم که چی جوری بدون ریل قطار رو دزدیده و ما رو کویت آورده !!! همین جوری مشغول تحسین راننده ی قطار بودیم که یک راننده ی تاکسی اومد جلو و با لهجه ی مشهدی پرسید کجا می رید ؟! اون جا بود که فهمیدیم مثل اینکه راننده ی بیچاره تلاش خودش رو کرده و لی قبول کنید روندن قطار اون هم بدون ریل یه کم سخته !! 

اولین سوالی که به ذهنمون رسید و همگی با هم پرسیدیم ( بعد از این که فهمیدیم این جا مشهده نه کویت !) این بود : 

چرا این جا این قدر عرب زیاده ؟؟؟؟؟!! 

 

واقعا تمام شهر رو غرق ( غروق ؟!قرق؟!) کرده بودن!! 

این جا بود که من فهمیدم یا باید عربی یاد بگیرم یا زبان ناشنوایان !  

یه عربه اومد از محمدرضا یه چیزی به عربی پرسید! دفعه ی اول که هیچی نفهمید ! دفعه ی دوم که سوالش رو تکرار کرد ...بالاخره فهمید که می گه می تونم این جا بایستم ؟! این بچه هم که تا حالا با یه خارجی از نزدیک حرف نزده بود ! نیشش تا بنا گوش باز شده بود و با ذوق گفت : !!yes !!!yes  

عربه :   

  

2.موقع برگشتن، یه اتفاقی افتاد که نزدیک بود از قطار جا بمونیم ...واقعا در آخرین لحظات خودمون رو به عقب قطار زنجیر کردیم ! در حالی که داشتیم می دویدیم طرف قطارفهمیدیم یه خانواده دیگه هم دارن همراه ما می دون! پدر اون خانواده اون قدر هول شده بود که زنش رو با مامان من اشتباه گرفت!! دست مامان من رو گرفته بود بدون که برگرده به مامانم نگاه کنه هی می گفت : بدوووووووووووو!!!! 

 

من و مامانم :  

 

حالا خوب شد برگشت نگاه کرد وگرنه می خواست تا دم قطار مامانم رو کشون کشون ببره !!  

حالا بعد از اینکه فهمید اشتباه کرده ، قطار داره حرکت می کنه ...این وایساده داره از مامانم معذرت خواهی می کنه !!!! حالا منم بودم که دست مامانم رو گرفته بودم می گفتم : بدووووو!!

فکر کنم بابای منم دست زن اون رو گرفته بود !! ولی چیزی لو نداد !

نظرات 15 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ

واقعا جا داره بهت خسته نباشید بگم.راستی اصلا یادم نبود شما بچه مدرسه ای دارین.فک کردم شمام همه بچه دانشجو شدین شنبه کارو زندگیتون شرو میشه
حالا مطمئنی قطار بوده و بجای قطار بهتون اتوبوس قالب نکردن؟! آخه قطار بی ریل یه ذره یجوریه فک کنم گولتون زده باشنا!
بابا این محمدرضا پس فردا میخواد کنکور بده.خوب یکم از تجارب عربی خودت بهش میگفتی.یه نعم لااقل جلو مامانت اینا میگفت که بنده خداها اینهمه دلشوره به دلشون نیفته که بچشون سر کنکور با این عربی عالیش!!! میخواد چیکار کنه
پس مثل اینکه سفر فقط زیارتی نبوده و سیاحتی ام بوده
حالا دست خودتو کی گرفته بود؟!فک کنم اینجاشو سانسور کردیا.من قشنگ احساس کردم یه تیکه از داستان پرید.دقیقا بعد اون جمله قطار داره حرکت میکنه، اون سه نقطهه.اینجا اون اینی که وایساده از آقاهه معذرت خواهی میکنه اون آقاهه نیس که همونیه که سانسورش کردی.اینجوری وصل کردی که ما نفهمیم.ولی دیدی من فهمیدم
راستی یه چیز خیلی خیلی مهم.سوغاتی من کجاس؟!

آره دیگه ...حالا تا این ها دانشجو بشن ...ما پیر شدیم !!!
نه !! اولاش ریل داشت ! از وقتی راننده تصمیم گرفت که قطار رو بدزده ...زد خارج از ریل !!
بچه هول شد !!! البته ما هممون نگران شدیم بعد از این واقعه !!D:
بلیییی!!!! چه سیاحتی هم بود !!:)

از کجا فهمیدی ؟!! آره دیگه !!! دست منم یه عربه گرفته بود ؛ می گفت کجا می ری ؟!! بیا ببرمت کویت !! منم که رو حرف پدر ؛ مادرم حرف نمی زنم !! گفتم ؛ باید اونا اجازه بدن !!(خود شیفته ؛رو یا پرداز ؛بدبخت هم خودتی !!) D:
سو غاتی هم برات می خرم !!؛)

شیما چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ب.ظ

من یه تیکه تر زدمخط سه تا مونده به آخر از مامانت یکی داره معذرت خواهی میکنه نه از آقاههخوب پیش میاد دیگه
راستی دیدی انصاری چه کرده.من واقعا تحسینش میکنم با این نمره دادنش.رسما جا داره بگم که ری..................

:))
؛)

محدثه چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ب.ظ

نه !!!!!!!!!!!
ندیدم !!!!!!!
نمره هاش کجاست ؟!

شیما چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ب.ظ

tuye ems:Dman ke terekundam.16.30

محدثه چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ب.ظ

من ۱۴ شدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! هورا !!!! یه ذره هم تمرین تحویل ندادم !!!!
الان اگه انصاری این جا بود ..بی خیال اسلام می شدم ...یه ماچش می کردم !!!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:37 ب.ظ

بابااااااااااااااااااا.دلم واسه چشام کباب شد که یه شب تمام بیدار موندمو matlab نصب کردم و تمرینای مرتیکرو نوشتم.فک نکنم اصلا نگاشم کرده باشه.فک کنم CDآرو کلا ریخته دور الان داره با کاورای CD کیف دنیارو میکنه.
من که راضیم.از سرمم زیاده

شیما چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ب.ظ

بالاییه منم
خنگ فراموشکارم خودتی

محدثه چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ

به من می گن آینده نگر ها !!!
از همون اول فهمیدم که به cd ها نگاه هم نمی کنه برای همین اصلا به خودم زحمت ندادم !!!!
یه موقع فکر نکنی تنبلیم اومد ها !!!!!!!نه !!!!!!!! من اصلا اهل این حرفا نیستم !

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ب.ظ

میگم میخوای همینجا چت کنیم.اسمایلی که هس.مام که هستیم.ملتم که فعلا نیومدن.منم که بیکارم.کلا همه امکانات هس دیگه
من مسافرت میخواستمممممممممممممممم

شیما چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ب.ظ

ببخشید بازم اسمم یادم رفتمیدونم که الانای

نیما چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

عجب حواس پرتی بوده این اقا

بنده ی خدا دیگه اونقدر عجله داشت ...نمی فهمید داره چی کار می کنه ! D:

شیما پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ق.ظ

من و تیر چراغ برق،
دردمان یکی است
شب که می‌شود
سرمان تاریک
دلمان پرنور
صبح که می‌شود
سرمان سنگین
دلمان خاموش

ک.یاکیده

بی خوابی زده به سرم ناجورگفتم بیام یک نظری بذارم لااقل.دارماین کتاب "کنار رود پیدرانشستم و گریستم" پائولو رو میخونم.خیلی دوس دارم زودتر تموم شه تهشو بفهمم.ولی حیف که کشش زیاد خوندن ندارم.یه چند هفته ای هس دارم تلاش میکنم تمومش کنمراستی فک کن یه کتاب باحال بهم معرفی کنی واسه بعداین کتابه.فک کنم اینتافردا پس فردا جم شه ایشالا

این آقاهه شعراش خیلی قشنگه ها !!! جدید جدی دیگه باید برم دنبال کتابش !!:)
من اون کتاب رو خوندم ولی دقیقا ده؛بیسشت صفحه ی آخرش حوصله ام سر رفت !!!تمومش نکردم!:)
چشم ! حتما !
ایشالا!؛)

لادن جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:21 ب.ظ

دمت گرم باحال بود!!! زیارت قبول

خواهش دارم !:)
برای شما بسی دعا کردیم !؛)

خوده خوم شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

من از وبت خوشم اومده
چی کار کنم؟!!!

:))
خب لینک رو برای همین موقع ها اختراع کردن دیگه !!!
من لینکت می کنم !:)
شما هم اگه خواستی بکن !؛)

افروز شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ

شما خانوادگی دقیقه نودی هستین! ببین اون یکی خانوادهه که جا مونده بود پسر نداره؟ با هم در این مورد تفاهم زیادی دارینا! (شوخی کردما بگو کسی غیرتی نشه!)

والا تو اون موقعیت نتونستم ببینم پسر داشتن یا نه !! یعنی فکر کنم بابام از قصد دست من دو تا ساک داده بود که نتونم دست کس دیگه ای رو بگیرم !!D:
نه کسی غیرتی نمی شه !؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد