به جز "حضور تو"
هیچ چیز این جهان بی کران را
جدی نگرفته ام
حتی عشق را ....
حسین پناهی
*دیشب یه خواب خوبی دیدم ...صبح هی سرم رو می کشیدم ...نه من بیدار نشده ام . من می خوام هنوز خواب باشم !
** می خواستم ماجرا ی «من و نفس و آرایشگاهی در فرمانیه » رو بنویسم . ولی امروز از صبح اونقدر آدم ها ی مختلف اعم از مادر و پدر و مدیر و ناظم مدرسه و بچه ها ی کلاس و کارمند بانک و کارمند ثبت احوال و ملت تو خیابون و بچه ها ی دانشگاه (هر کسی به اندازه ی خودش ) حالم رو گرفتند که اصلا الان حوصله ی تعریف خاطره ندارم .
وبلاگتون رو دیدم .بسیار جالب و پر محتوا بود. میخواستم با همدیگه تبادل لینک کنیم. برای این کار لطفا آدرس وبلاگ من رو در وبلاگتون بزارید سپس به من خبر دهید تا متاقبلا این کار رو انجام دهم . با آرزوی موفقیت. ضمنا با نام زیر 18 ممنوع وبلاگ ایشان رو سیو کنید.
وبلاگ من پر محتوا ست ؟؟؟؟جالبه ؟
مطمئنی با منی ؟!
شرمنده ...ما اهل تبادل لینک با +۱۸ها نیستیم ! ؛)
موفق باشی ... :)
در پاسخ به افرادی که اینجور کامنتای تبلیغاتی ضایع می ذارن، شاعر میگه : تو روحشون!!!!!
خلاصه!
حسین پناهی هم حرفای جالبی می زد ...
واقعا !!!!!!!!!!!!!!
البته دستشون درد نکنه ! به هر حال اون ها هم باید یه عده مثل من رو سر کار بذارن تا زندگی شون بگذره دیگه !:)
من چون اولین باره میخوام برات نظر بذارم. میخوام برم تو تمام پستات نظر بذارم.یعنی زسما دهن مهنت.....D:
راستی کدوم یکی از بچه های دانشگاه اذیتت کردن؟هرکدومه(البته اگه خودم نیستم؛) ) بگو خودم برم اذیتش کنم.