رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

116

دلم گرفته ... بس که این عقل حسود جاش رو تنگ کرده!

کاش یکی پیدا شه وفقط به خاطر دل خودش ، تمام قوانین عاقلانه ی دنیا رو زیر پا بذاره.... تا دلم امیدش رو برای زنده موندن و نفس کشیدن زیر بار سنگ سنگین عقل از دست نده !

115

شما هر کاری رو برای چی انجام می دید؟

چند درصد کارها رو برای دلتون ،عشقتون ، خانواده یا "دوستتون" انجام می دید؟

و چند درصد کار ها رو برای جلب نظر و یا به خاک مالوندن پوزه ی کسایی انجام می دید که فی الواقع نبودنشون برای شما بهتر از بودنشونه ؟

114

سیاست ، جنسش کثیفه ! وقتی وارد یه رابطه ی دو نفره بشه ، دیر یا زود رابطه رو به گند می کشه ! چون سادگی و صداقت رو ازش می گیره...

113

اخلاق خیلی بد من اینه که وقتی حوصله ندارم و یکی می آد که با من حرف بزنه ، بهش نمی گم که الان اصلا حوصله ات رو ندارم ! یا وقتی از کسی توقعی دارم و انجام نمی ده ، بهش نمی گم که هی فلانی !! من ازت توقع( به حَقّه !) انجام این کار رو دارم و تو انجام نمی دی و داری اعصاب منو خورد می کنی ! 

اصلا نمی فهمم چرا و از کی این ارزش در درونم ایجاد شد که فدا کردن خود برای دیگران خیلی خوب و توقع نداشتن از آدم ها و قانع بودن به همینی که الان هستن بسیار عمل پسندیده ایست ! 

این مسئله خیلی مسئله ی جدیدی نیست و خیلی و قته دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم ! راستش مشکلی که جدیدن پیدا کردم اینه که یه محدثه ی جدید در درونم ایجاد شده که بر خلاف شخصیت قبلیم ، بسیار دقیق و نکته بین و متوقعه ! و در حالیکه من در حال انجام از خود گذشتن ها ی روز مره ام هستم ، مدام وظایف طرف مقابل و توقعاتش رو از اون بهم یاد آوری می کنه و این میشه که من در تمام روز(و گاهی حتی شب !) مشغول کلنجار رفتن با خودم و قانع یا ساکت یا سرکوب کردن اون محدثه ی جدید و شستن دلخوری هام از دست آدم ها هستم ! گاهی هم کم می آرم و زمام امور و اخلاقم رو ایشون به عهده می گیرن !

خسته شدم ....


112

یکی از درد هایی که مثل طوفان از راه می رسه و می تونه در چند لحظه یه زن رو نابود کنه ، "ترس از دست دادنه "....

ترس از دست دادن عزیزی که شاید الان مثلا کنارش نشسته یا زل زده تو چشماش یا دارن با هم می خندن یا چایی می خورن اما یهو این ترس میآد سراغش "که نیاد اون روزی که نباشی کنارم عزیزم .... "

اگه اون روز بیاد چه کنم ؟... چه جوری تحمل کنم نبودنت رو وقتی بودن به این شیرینت رو تجربه کردم ... جای خالیت رو چه کنم ؟... این خاطراتت رو چه طور بتونم لحظه ایی به یادم نیارم ؟... چه جوری این نگاه رو ، این لبخند رو ، این حس خوبه این لحظه رو فراموش کنم ؟ .... با چه ترفندی دلم رو تسکین بدم ؟...آه.....

و همین طور سقوط می کنه! این میشه که یهو هاله ای از غم می دوه توی نگاهش ! یا چشماش در اوج خنده پر اشک میشه!

رگه های ظریفی از درد ، در تمام لحظه های یه زن هست ... سخته درک کردن همشون! 

111

بدترین درد توی دنیا اینه که نفهمه تو اوج عصبانیت هم چقدر دوستش داری...

110

حالا که موهایم را قرمز کرده ام
و فکر رفتنم ( همیشه به فکرِ فرارم )
دوست داشتم کسی‌ مثل نادر این جا بود
روسری ام را آرام ... خیلی آرام ... از سرم بر می‌‌داشت
قرمزیِ موهایم را نوازش می‌‌کرد ( "حتی فکرش هم شاعر ترم می‌‌کند" )
... طوری که همه ی بیننده‌ها ببینند
در آغوشم می‌‌کشید
به جای دعوا سرِ حضانتِ ترمه
حرف‌های قشنگ قشنگ می‌‌زد
به جای بحث سر رفتن و نرفتن
قاطعانه
محکم
مردانه
عاشقا ا ا ا ا ا آنه
می‌ گفت نرو ( از التماس مرد بدم می‌‌آید ... از غرورِ بی‌ جا بیشتر)

می‌ گفت سیمین
اینجا غریبه ایم
آنطرفِ آب دچارِ دردِ غربت می‌‌شویم
غربت سیمین جان ... غربت
اینجا اگر هیچ چیزی نداریم
آنجا خودمان را هم دیگر نداریم
سیمین جان دروغ نیست
از آنهایی که رفته اند بپرس
بپرس سرما با آدم‌ها چه‌ها که نمی‌‌کند
بپرس آدم ها در سرما چه‌ها که نمی‌‌کنند
...
موهایِ من قرمز است
نادر نیست
هیچ کس نیست
من عجیب دوست دارم برای هزارمین بار بنویسم

"و این منم 
زنی‌ تنها
در آستانه ی فصلی سرد"

109

کاش هر کسی موقعیتش رو تو زندگی بقیه بفهمه ... بفهمه که دقیقا کجای زندگیه یه نفر وایساده! نه خودش رو کمتر ببینه، نه بیشتر !...

 

108

برای بدست آوردنت، کم کم آدم دیگری می شم...

مرثیه-2

در مورد پست قبلی باید بگم که به شخصه علاقه ی زیادی به استیو جابز دارم و به نظرم "مرد بزرگی" بوده!