خیلی بد موقع مُردی دوست من ! دقیقا چند روز قبل از استیو جابز ! آخه اینم وقت بود ؟! تو که می دونستی ! کسی به این اهمیت نمیده که تو کجا زندگی می کنی و اون کجا ! کسی به این اهمیت نمی ده که اگه فقط موقعیت مکانیتون رو عوض می کردن ، شاید الان این تو بودی که یک شرکت بزرگ بین المللی به بزرگی اپل داشتی و موقع مرگت همه می گفتن:"دنیا یه نابغه و اپل یه مدیر استثنایی رو از دست داد!" تمام دنیا از بچه ی 5 ساله ایی که تازه فهمیده آی فون چیه تا روسای کشور ها برای مرگت اندوهگین می شدن و همه جا صحبت از زندگی نامه ات و وقایع مهم زندگیت بود و یاهو ، صفحه ی اولش، 9 اتفاق جالب بود که مردم در مورد زندگیت نمی دونستن! و الان این اون بود که توی حموم ، با اسید خفه می شد و هزار هزار آرزو رو با خودش به گور می برد! و همین ! به همین سادگی می مرد !
مظلوم بودی دوست من ! حتی بعد از مرگت هم مظلوم واقع شدی !
بی *تو* در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است....
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی....
کاشکی شعر
مرا می خواندی....دوست داشتن کافی نیست
آدم احتیاج داره که مطمئن باشه ، کسایی هستن تو این دنیا که براش "می میرن"...
شو هر آدم ، اگه از ایناییه که کارش با کامپیوتر و لپ تاپ زیاده ، باید لپ تاپش رو برداره ، بیاره تو هال ، یه جایی که قشنگ بشه دیدش ! که صدای آدم رو هم خوب بشنوه ، تلویزیون رو هم بلند کنی، هی بگی این کیه ؟ اون کیه ؟ یا اگه تو آشپزخونه داری یه موقعی کاری می کنی هی بلند بلند بگی : فلان فیلم رو دیدی؟ خیلی قشنگه ! راستی دیروز رفتم خرید ، اینو خریدم ، بم میآد ، نه ؟ راستی عزیزم جدیدا لاغر نشدم؟ موهامو این رنگی کردم ، بم میآد ؟ فلان کتابو خوندی ، خیلی خوبه ! و ...
بعد چند وقت یه بار هم سرک بکشی ببینی چی کار می کنه ! این جوری حوبه ! اعصاب و تمرکزش هم قوی می شه ! بدم می آد از اینایی که می رن تو اتاق تمرکز داشته باشن !
یه موقع هایی دلت می سوزه ، از ته تهش!
معنی کلمه ی "ای کاش" و "حسرت" با تمام وجود حس می کنی !
و اون حسرت ، در اون لحظه ی خاص،
چنان داغی رو دلت می گذاره که اگه صد سال هم بگذره و به ده برابرش هم برسی ،
بازم اون داغ نه تنها سرد نمی شه ! بلکه بیش تر جون می گیره !
سرُم دستم بود که گیر دادم می خوام برم دستشویی ! مامان کمکم کرد که بلند شم و راه برم که سرم گیج نره ! دم در دستشویی گفتم دیگه خودم می تونم و سرم رو از دستش گرفتم . به محض اینکه در دستشویی رو بستم ، یهو دیدم خونم برگشته تو لوله ی سرم !وحشت کردم از دیدن او همه خون که از تو رگم راه افتاده بود و می رفت که برسه به کیسه ی اصلی ! اونقدر که دستم می لرزید و هیچ کاری نمی تونستم بکنم ! حتی اینکه در دستشویی رو باز کنم ! با وجود اینکه می دونستم که اتفاقی نمی افته و تو این بیمارستان بالاخره یکی به دادم میرسه ! خلاصه به زحمت در رو باز کردم و مامان رو صدا کردم و کمکم کرد که بخوابم و پرستار رو صدا کرد !
مقصود از تعریف این ماجرا مرثیه خونی نبود که بخوام یه سر ببرمتون کربلا ! منظور این بود که اون موقع واقعا حس کردم این منی که هی از عقاید و احساساتش حرف می زنم ،زندگی و وجودش به همین یه تلمبه و چهار تا قطره خونی که یهو بی هوا راه می افته تو لوله ی سرُم بسته است... که این بدنی که اینقد تو درس های بیو می بینی عجب عظمت پیچیده ایست ،همه ی این عظمت به چه تار مویی زنده است ...
سخت ترین کار دنیا، زن و ایرانی را، توام بودن است !
چون نه تنها محدودی ، نه تنها کلاس و شعور "عموم" مردهای ایرانی پایینه و نه تنها باید توهین و تحقیر رو عملاو لفظا، تحمل کنی ، بلکه درد هم می کشی از این که می بینی یه عده که هم جنست ان ، مغزشون کم کم داره فاسد می شه ! ...
یادشون میره که چه دنیای بزرگی ان ! چقدر خدا با ظرافت روشون کار کرده ! و هرچقدر ظاهرشون زیباست، درونشون هزاران برابر زیباتره ! یادشون می ره که آتش خدان که زمین رو گرم کنن!
کم کم ، ظاهرشون می شه عروسک ولی درونشون خالیه خالی ! احمق می شن و بازیچه ی دست "یه عده" مرد احمق تر !
اون لحظه که نسیم خنک می خوره تو صورتت و لابه لای موهات می پیچه رو تصور کن ! ...
دیدنت از اون خیلی بهتره ...