رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

رایحه ی دوست

دیوانه ها هم دل دارند

112

یکی از درد هایی که مثل طوفان از راه می رسه و می تونه در چند لحظه یه زن رو نابود کنه ، "ترس از دست دادنه "....

ترس از دست دادن عزیزی که شاید الان مثلا کنارش نشسته یا زل زده تو چشماش یا دارن با هم می خندن یا چایی می خورن اما یهو این ترس میآد سراغش "که نیاد اون روزی که نباشی کنارم عزیزم .... "

اگه اون روز بیاد چه کنم ؟... چه جوری تحمل کنم نبودنت رو وقتی بودن به این شیرینت رو تجربه کردم ... جای خالیت رو چه کنم ؟... این خاطراتت رو چه طور بتونم لحظه ایی به یادم نیارم ؟... چه جوری این نگاه رو ، این لبخند رو ، این حس خوبه این لحظه رو فراموش کنم ؟ .... با چه ترفندی دلم رو تسکین بدم ؟...آه.....

و همین طور سقوط می کنه! این میشه که یهو هاله ای از غم می دوه توی نگاهش ! یا چشماش در اوج خنده پر اشک میشه!

رگه های ظریفی از درد ، در تمام لحظه های یه زن هست ... سخته درک کردن همشون! 

111

بدترین درد توی دنیا اینه که نفهمه تو اوج عصبانیت هم چقدر دوستش داری...

110

حالا که موهایم را قرمز کرده ام
و فکر رفتنم ( همیشه به فکرِ فرارم )
دوست داشتم کسی‌ مثل نادر این جا بود
روسری ام را آرام ... خیلی آرام ... از سرم بر می‌‌داشت
قرمزیِ موهایم را نوازش می‌‌کرد ( "حتی فکرش هم شاعر ترم می‌‌کند" )
... طوری که همه ی بیننده‌ها ببینند
در آغوشم می‌‌کشید
به جای دعوا سرِ حضانتِ ترمه
حرف‌های قشنگ قشنگ می‌‌زد
به جای بحث سر رفتن و نرفتن
قاطعانه
محکم
مردانه
عاشقا ا ا ا ا ا آنه
می‌ گفت نرو ( از التماس مرد بدم می‌‌آید ... از غرورِ بی‌ جا بیشتر)

می‌ گفت سیمین
اینجا غریبه ایم
آنطرفِ آب دچارِ دردِ غربت می‌‌شویم
غربت سیمین جان ... غربت
اینجا اگر هیچ چیزی نداریم
آنجا خودمان را هم دیگر نداریم
سیمین جان دروغ نیست
از آنهایی که رفته اند بپرس
بپرس سرما با آدم‌ها چه‌ها که نمی‌‌کند
بپرس آدم ها در سرما چه‌ها که نمی‌‌کنند
...
موهایِ من قرمز است
نادر نیست
هیچ کس نیست
من عجیب دوست دارم برای هزارمین بار بنویسم

"و این منم 
زنی‌ تنها
در آستانه ی فصلی سرد"

109

کاش هر کسی موقعیتش رو تو زندگی بقیه بفهمه ... بفهمه که دقیقا کجای زندگیه یه نفر وایساده! نه خودش رو کمتر ببینه، نه بیشتر !...