میان تاریکی
*تو* را صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد .
در آسمان ملول
ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای میمرد !
*تو* را صدا کردم
*تو* را صدا کردم
تمام هستی من ...
چو یک پیالۀ شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمناک
چو دود بر می خاست
ز شهر زنجره ها
چو دود میلغزید
به روی پنجره ها
تمام شب آنجا
میان سینه ی من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی *تو* را می خواست
دو دست ِ سرد او را
دوباره پس می زد !
تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو میریخت
کسی ز خود میماند
کسی *تو* را می خواند
هوا چو آواری
به روی او می ریخت
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد ِ بی سامان
کجاست خانه ی باد ؟
کجاست خانه ی باد ؟...
فروغ فرخزاد